کد خبر: ۱۳۱۱۲۹
تاریخ انتشار: ۳۱ تير ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۳
ترامپ و خاورمیانه
به‌جای داشتن یک راهبرد منسجم یا چشم‌انداز مشخص، رویکرد ترامپ نسبت به خاورمیانه مبتنی بر حرکات نمایشی، پیروزی‌های نمادین و میراث شخصی اوست

مداخله بدون یک چشم‌انداز؛ ترامپ در خاورمیانه به دنبال چیست؟

به گزارش آرانیوز ، شش ماه پس از آغاز دومین دوره ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، رهبری او در صحنه بین‌المللی نوسانی و بی‌ثبات بوده است.  در خاورمیانه، رویکرد دولت ترامپ به‌شدت تحت تأثیر خُلقیات خاص رئیس‌جمهور و روابط شخصی‌اش با رهبران منطقه‌ای قرار دارد. به‌جای سیاستی مبتنی بر یک دکترین راهبردی منسجم یا چشم‌اندازی نظام‌مند و روشن، رویکرد او بیشتر با ویژگی‌هایی چون غیرقابل پیش‌بینی بودن، واکنش‌های بداهه و تکیه سنگین بر انگیزه‌ها و واکنش‌های شخصی ترامپ شناخته می‌شود.

 

جورجیو کافیرو، مدیر شرکت مشاوره گالف آنالیتیکس، در یادداشتی برای العربی الجدید به بررسی معنای دکترین خاص ترامپ برای سیاست آمریکا درقبال ایران و بسیاری دیگر از درگیری‌های خاورمیانه پرداخته است. اکوایران این یادداشت را در دو بخش ترجمه کرده است که قسمت اول آن پیش‌تر منتشر شد.  در ادامه بخش دوم این یادداشت را می‌خوانید:

سوریه

دولت ترامپ در دوره دوم خود با تمرکز شدید بر گسترش «توافق‌نامه‌های ابراهیم» و تضعیف هرچه بیشتر نفوذ استراتژیک ایران در منطقه شامات، انرژی زیادی را صرف سوریه کرده و این کشور را به عنوان صحنه فرصت‌های ژئوپلیتیکی می‌بیند.

با لغو تحریم‌های سخت‌گیرانه دوران اسد علیه سوریه‌ و خارج کردن «هیات تحریر الشام» از فهرست سازمان‌های تروریستی خارجی (FTO)، دولت ترامپ موفق شده دمشق را به‌شکلی چشمگیر به مدار اتحاد فراآتلانتیکی و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس - به‌ویژه عربستان سعودی و قطر - نزدیک‌تر کند.

در راستای روحیه معامله‌گر ترامپ، نفوذ جدید آمریکا در دمشق به ابزاری برای ترغیب دولت سوریه به پیوستن به اردوگاه عادی‌سازی روابط با اسرائیل تبدیل شده است – خواسته‌ای که در صورت تحقق، می‌تواند به تغییری بنیادین در نظم ژئوپلیتیکی منطقه شامات بینجامد؛ به‌ویژه با توجه به دهه‌ها خصومت رسمی میان سوریه و اسرائیل.

در نگاه ترامپ، سوریه دیگر کشوری نیست که باید منزوی بماند، بلکه نقطه‌ای محوری در بازآرایی گسترده‌تر منطقه‌ به رهبری آمریکاست؛ بازآرایی‌ای که در راستای پروژه‌ی گسترش توافق‌نامه‌های ابراهیم دنبال می‌شود.

آمریکا سوریه

با این حال، در اقدامی که چشم‌انداز ثبات منطقه‌ای را تیره‌تر و مسأله عادی‌سازی را پیچیده‌تر کرد، اسرائیل در تاریخ ۱۶ ژوئیه مقر ستاد ارتش سوریه در دمشق را بمباران کرد. این حمله هم‌زمان با تشدید درگیری‌ها در شهر جنوبی سویداء رخ داد؛ جایی که نیروهای دولتی و مبارزان بادیه‌نشین طی چند روز با شبه‌نظامیان دروزی درگیر بوده‌اند.

با وجود درخواست‌های مکرر دولت ترامپ از تل‌آویو برای توقف عملیات نظامی در جنوب سوریه، اسرائیل به حملات خود ادامه داد؛ اقدامی که عزم تل‌آویو برای بهره‌برداری از گذار شکننده سوریه و جلوگیری از احیای کامل کنترل دمشق بر قلمرو ملی را نشان می‌دهد - تلاشی برای تداوم تجزیه کشور. نحوه واکنش کاخ سفید به این اقدامات، آزمونی جدی برای درک وضعیت کنونی روابط ایالات متحده و سوریه خواهد بود و نشان خواهد داد که روابط نسبتاً دوستانه دولت جدید دمشق با دولت ترامپ تا چه اندازه می‌تواند به بازسازی انسجام ملی و دفاع از حاکمیت سوریه کمک کند.

با این حال، در حالی که عادی‌سازی روابط با اسرائیل در میان شهروندان سوری با مخالفتی گسترده روبه‌روست، به‌ویژه در پی حملات مکرر ارتش اسرائیل به سوریه از زمان سرنگونی اسد در ۸ دسامبر ۲۰۲۴، پیوستن دمشق به توافق‌نامه‌های ابراهیم می‌تواند به منبعی جدی برای بی‌ثباتی داخلی بدل شود.

مخالفت شدید افکار عمومی با چنین اقدامی - به‌ویژه با در نظر گرفتن اینکه اسرائیل حاضر نیست در ازای روابط رسمی با دمشق، به اشغال غیرقانونی بلندی‌های جولان پایان دهد - می‌تواند مشروعیت داخلی رئیس‌جمهور الشرع را به‌شدت زیر سوال ببرد. پیوستن به توافق‌نامه‌های ابراهیم از موضع ضعف، در چشم شهروندان سوری نه یک گام جسورانه به‌سوی پیوستن دوباره به منطقه، بلکه تسلیم خفت‌باری تلقی می‌شود که تمامیت ارضی و شأن ملی سوریه را تضعیف می‌کند.

برای الشرع، که مشروعیتش هنوز بر پایه‌ای لرزان استوار است، هزینه‌های سیاسی عادی‌سازی روابط با اسرائیل می‌تواند سنگین باشد. بدون حمایت گسترده مردمی، تلاش برای پیوستن سوریه به توافق‌نامه‌های ابراهیم نه‌تنها می‌تواند تفرقه‌برانگیز باشد، بلکه احتمالاً به عاملی برای بی‌ثباتی تبدیل می‌شود و سرمایه‌ی سیاسی‌ای را که دولت الشرع در تلاش برای تثبیت آن است، از بین می‌برد.

غزه

در دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ، سیاست ایالات متحده در قبال غزه هیچ تغییر مشهودی به‌سوی ابتکار دیپلماتیک پایدار یا معنادار نداشته است. دولت ترامپ همچنان قاطعانه در کنار اسرائیل و حق آن برای نابودی حماس ایستاده و به حمایت سیاسی و لفظی بی‌چون‌وچرا از تل‌آویو ادامه می‌دهد. این رویکرد که کاملاً فاقد پیچیدگی و درک ریشه‌های بحران است، نشان‌دهنده‌ی بی‌میلی گسترده‌تری برای پرداختن به علل بنیادین درگیری به‌شمار می‌آید.

اوایل ماه جاری، امیدهایی درخصوص موفقیت آمریکا، مصر و قطر در میانجی‌گری برای آتش‌بس جدید میان اسرائیل و حماس پدید آمده بود، اما این امیدها به‌سرعت رنگ باخت. دکتر نادر هاشمی، مدیر مرکز تفاهم مسلمان-مسیحی شاهزاده الولید بن طلال در دانشگاه جورج‌تاون در قطر، در این باره گفت: «هر آنچه از ترامپ و نتانیاهو دیده‌ایم، نشان می‌دهد که برنامه آن‌ها به‌وضوح اخراج فلسطینی‌ها و ساختن یک منطقه تفریحی در کرانه مدیترانه است. بنیاد انسان‌دوستانه غزه، بخشی از همین برنامه است؛ برای آنکه مردم گرسنه غزه را به‌سوی مرز مصر بکشانند، آن‌ها را عملاً در یک اردوگاه حبس کنند، و سپس در زمان مناسب، آن‌ها را به‌زور از مرز عبور دهند».

جنگ غزه

به گفته کریم امیل بیطار، استاد مطالعات خاورمیانه در مؤسسه علوم پو در پاریس، حتی اگر ترامپ دیگر مستقیماً درباره ساخت «ریویرا» در سواحل مدیترانه صحبت نکند، ساختار سیاسی اسرائیل اساساً این ایده را پذیرفته و تل‌آویو در حال پیشبرد آن است. او گفت: «من تعجب نمی‌کنم اگر ایالات متحده با این طرح موافقت کند و به مصر فشار بیاورد تا در نهایت، با دریافت مبالغ هنگفتی از سوی آمریکا، صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی - و صحبت از ده‌ها میلیارد دلار است - صدها هزار فلسطینی را بپذیرد. و البته این اقدام را به‌عنوان یک “ژست انسان‌دوستانه” معرفی خواهند کرد.»

در نهایت، بدون آنکه واشنگتن اسرائیل را وادار به پاسخگویی در قبال کشتارش در غزه کند یا محدودیتی واقعی بر تل‌آویو اعمال کند، هیچ دلیلی برای بهبود وضعیت در غزه وجود ندارد. به گفته دکتر آندریاس کریگ، استاد دپارتمان مطالعات دفاعی در کالج سلطنتی لندن، در غیاب هرگونه راهبرد منسجم آمریکایی برای آشتی سیاسی فلسطینی‌ها - چه برسد به نقشه راهی معتبر برای تشکیل کشور فلسطین - نتیجه چیزی جز یک بن‌بست تلخ نخواهد بود؛ بن‌بستی که در آن «غزه در چرخه‌ای از ویرانی و آتش‌بس‌های شکننده باقی می‌ماند، در حالی که واشنگتن تأثیر معناداری فراتر از تأیید ترجیحات اسرائیل ندارد».

حوثی‌های یمن

یمن جایگاهی فرعی در محاسبات استراتژیک دولت ترامپ دارد و عمدتاً از دریچه مقابله با نفوذ ایران به آن نگاه می‌شود. این کشور نه به‌عنوان یک بحران پیچیده‌ با ریشه‌های عمیقی از نارضایتی‌های محلی، خلأهای حکمرانی و شکاف‌های دیرینه‌ی قبیله‌ای، بلکه اغلب صرفاً به‌عنوان میدانی نیابتی برای جنگ با ایران تصویر می‌شود.

دکتر توماس ژونو، استاد مدرسه عالی روابط بین‌الملل دانشگاه اتاوا گفت: «سیاست دولت ترامپ در قبال یمن، همانند دولت‌های پیشین، سه ویژگی بارز دارد: نبود انسجام، نبود اهداف روشن و قابل دستیابی، و این واقعیت که سیاست یمن عمدتاً تحت‌تأثیر اولویت‌های دیگر هدایت می‌شود، نه خود یمن؛ به‌ویژه در چارچوب مدیریت روابط با ایران و عربستان سعودی». او افزود: «در مورد ترامپ، اصلاً هدفش در برابر حوثی‌ها چیست؟ اگر هدف شکست دادن آن‌هاست، چنین هدفی با منابعی که حاضر است به میدان بیاورد، غیرقابل تحقق است. اگر هدف مهار آن‌هاست، این هم تا این لحظه موفق نبوده؛ همان‌طور که حملات مداوم آن‌ها در دریای سرخ نشان می‌دهد. مانند رئیس‌جمهور پیشین، ترامپ نیز تاکنون نتوانسته راهی برای تقویت نیروهای ضد حوثی در یمن پیدا کند؛ نیروهایی که همچنان ضعیف و پراکنده‌اند.»

آمریکا یمن حوثی‌ها

 

چنین رویکردی این خطر را دارد که ابعاد منحصر به فرد بحران یمنی را نادیده بگیرد. برهم‌کنش پیچیده‌ای از هویت‌های فرقه‌ای، حاشیه‌نشینی تاریخی، فروپاشی اقتصادی و اقتدار سیاسی متلاشی‌شده، منجر به بحرانی شده که بسیار پیچیده‌تر از آن است که صرفاً امتدادی از اهداف منطقه‌ای ایران باشد. با این‌حال، شواهدی وجود ندارد که نشان دهد دولت ترامپ آماده پرداختن به این لایه‌های عمیق‌تر است.

افزون بر این، فقدان تعامل نهادیِ مستمر - چه از طریق کانال‌های دیپلماتیک، هماهنگی‌های میان‌نهادی، یا ابتکارات چندجانبه - به‌روشنی نشان می‌دهد که یمن تا چه اندازه به‌عنوان یک میدان فرعی تلقی می‌شود.

اقدامات پراکنده‌ای مانند اعزام محدود نیروهای دریایی برای محافظت از خطوط کشتیرانی یا فروش تسلیحات نظامی به شرکای خلیج فارس، به ابزارهای اصلی دخالت آمریکا در یمن بدل شده‌اند. اگرچه چنین اقداماتی ممکن است منافع امنیتی فوری را تأمین کنند، اما تأثیر چندانی بر حل‌وفصل بلندمدت بحران یا تثبیت چشم‌انداز سیاسیِ ازهم‌گسیخته‌ی یمن ندارند.

سیاست بی‌چشم‌انداز آمریکا در خاورمیانه

در مجموع، سیاست دولت ترامپ در قبال خاورمیانه عمدتاً مبتنی بر بداهه‌پردازی است؛ پرطمطراق در گفتار، نمایشی در رفتار، اما به‌طرز چشمگیری تهی از انسجام نهادی یا طرحی بلندمدت. این معماریِ سیاست خارجی، بر پایه‌ی نمایش بنا شده است: توافق‌های پر سر و صدا، نمایش‌های مهندسی‌شده‌ی قدرت، و اقداماتی که تیتر رسانه‌ها را به خود اختصاص می‌دهند اما اغلب از هماهنگی نهادیِ مداوم یا برنامه‌ریزی استراتژیک منظم بی‌بهره‌اند. در چنین سیاستی، ژست‌های نمایشی، جایگزین دستاوردهای پایدار شده‌اند.

چارلز دان، پژوهشگر ارشد غیرمقیم در مرکز عربی واشنگتن در این باره گفت: «در حالی‌که دولت با رغبت به فروش تسلیحات بیشتر به منطقه ادامه می‌دهد، اما مقام‌هایش ظاهراً چشم‌اندازی برای ایفای نقش رهبری قوی‌تر از سوی آمریکا در منطقه ندارند. ترامپ بهترین بازدارنده‌ی خودش است؛ مایل است ضربه‌ای سریع وارد کند و بعد عقب بنشیند و تماشا کند که چه می‌شود.»

با ورود دولت به مرحله‌ی جدیدی از تعامل منطقه‌ای، همچنان دشوار است تصور کنیم که استراتژی جامع و پایداری بتواند جایگزین این سیاست‌های پراکنده شود و به سطحی از دیپلماسی مسئولانه و اصول‌محور ارتقا یابد. دکتر آندریاس کریگ در جمع‌بندی می‌گوید، نتیجه این است که خاورمیانه به منطقه‌ای تبدیل شده که «نه تحت رهبری آمریکا به سوی نوعی ثبات پیش می‌رود و نه کاملاً از دخالت‌های واشنگتن رهایی یافته؛ بلکه در الگویی از لفاظی‌های پرطنین، اجبارهای گزینشی و توافق‌های شکننده گرفتار شده که تأثیری در حل ریشه‌ای بحران‌ها ندارند».

نظرشما
پربازدیدها
آخرین اخبار