کد خبر: ۱۳۲۱۰۰
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۴۴
دیدار پوتین با ترامپ در انکوریج خاطرات تلخ نشست‌های گذشته در مونیخ یا یالتا را زنده می‌کند، جایی که سرنوشت کشورهای کوچک اروپای شرقی بدون حضورشان توسط قدرت‌های بزرگ تعیین می‌شد. اما شاید جهان تخیلی اورول درباره این نشست واقع‌بینانه‌تر به نظر برسد.

چگونه ترامپ، پوتین و شی الگوی هولناک اورولی نظم جهانی را اجرا می کنند؟

به گزارش آرانیوز، دیدار ولادیمیر پوتین با دونالد ترامپ در انکوریج خاطرات تلخ نشست‌های گذشته در مونیخ یا یالتا را زنده می‌کند، جایی که سرنوشت کشورهای کوچک اروپای شرقی بدون حضورشان توسط قدرت‌های بزرگ تعیین می‌شد. اما شاید الگوی تخیلی اورول از دوران پس از جنگ جهانی دوم، درباره این نشست واقع‌بینانه‌تر به نظر برسد.

 

به نوشته بلومبرگ، جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ که در سال ۱۹۴۸، جهانی را تصویر می‌کند که به سه قدرت بزرگ تقسیم شده است: اوشنیا (Oceania): آمریکا به‌علاوه آمریکای جنوبی، بریتانیا، استرالیا و آفریقای جنوبی؛ اوراسیا (Eurasia): تمام اتحاد جماهیر شوروی سابق، شامل روسیه، و سراسر اروپای قاره‌ای؛ و ایست‌آسیا (East Asia): عمدتاً چین، ژاپن و شبه‌جزیره کره.

این سه قدرت بر سر بخش‌های فقیرتر و مناقشه‌برانگیز جهان می‌جنگند: شبه‌قاره هند، جنوب‌شرقی آسیا، شبه‌جزیره عربستان و بقیه آفریقا. گرچه اتحادها تغییر می‌کنند، اما توازن دائمی برقرار می‌ماند: هیچ‌یک از این سه ابرقدرت را حتی دو تای دیگر با همکاری هم  نمی‌توانند به‌طور کامل شکست دهند. آن‌ها بیش از حد برابرند و دفاعشان بسیار قدرتمند است. اوراسیا با گستره پهناورش محافظت می‌شود، اوشنیا با اقیانوس‌های اطلس و آرام، و ایست‌آسیا با سخت‌کوشی مردمش.

این بخشی از کتاب اورول است که امانوئل گلدشتاین (نمادی از تروتسکی) یکی از شخصیت‌های آن است. هر بلوک خودکفاست. هیچ دادوستدی میان آن‌ها وجود ندارد، اما همگی از وضع موجود سود می‌برند.

جورج اورول

الگوی هولناک اورول کاریکاتوری از نظمی جهانی است که او تصور می‌کرد در حال شکل‌گیری است. بسیاری از اتفاقات هولناک ۱۹۸۴ هرگز تحقق نیافتند. اما نقطه شروع خوبی بود. وقتی سال ۱۹۸۴ رسید، جهان عملاً به دو امپراتوری آمریکا و شوروی و یک «جهان سوم» بزرگ تقسیم شده بود که شباهت‌هایی با رمان داشت. چند سال بعد، با سقوط دیوار برلین، به نظر می‌رسید نظم جهانی لیبرال و جهانی‌شده پیروز شده است.

 اما آنچه اکنون در حال شکل‌گیری است، بیشتر به کتاب شباهت دارد: آمریکا، روسیه و چین می‌کوشند قدرت را پیرامون خود تثبیت کنند، در حالی که کشورهایی مانند هند ممکن است هنوز طرف خود را انتخاب نکرده باشند. اورول در پیش‌بینی سلطه روسیه بر اروپای غربی اشتباه کرد، اما نشست آلاسکا و واکنش هراسان پایتخت‌های اروپایی در حالی که آمریکا نشانه‌هایی از تمایل به عقب‌نشینی از حمایت از اوکراین نشان داده، ثابت می‌کند که این امکان همچنان زنده است.

حوزه‌های نفوذ

به نظر می‌رسد جهان بار دیگر به مفهوم حوزه‌های نفوذ بازمی‌گردد. قدرت‌ها می‌خواهند پشت دیواری از کشورهای همسایه احساس امنیت کنند، بی‌آنکه جاه‌طلبی‌های امپریالیستی عظیم گذشته را داشته باشند. اوکراین برای روسیه حیاتی است و چین تا جایی پیش رفته که در دریای جنوبی چین جزیره می‌سازد، چرا که چشم به تایوان دارد. هر دو در پی آن هستند که خود را نفوذناپذیر کنند. همین فلسفه در سیاست خارجی ترامپ هم دیده می‌شود. او به‌جای حفظ کنترل آمریکا بر یک امپراتوری گسترده از طریق نهادهایی مانند ناتو یا سازمان تجارت جهانی، خواهان یک حوزه نفوذ تعریف‌شده و نفوذناپذیر است.

جنگ جهانی دوم

چارلز گاو از مؤسسه پژوهشی گوکال این را بازگشت به دولت-ملت توضیح می‌دهد: هدف ترامپ کنار گذاشتن امپراتوری و بازتأسیس دولت-ملت آمریکاست در آمریکای شمالی. این می‌تواند جاه‌طلبی‌های آشکار او درباره کانادا، گرینلند و کانال پاناما را توضیح دهد، همچنین تأکیدش بر ترازهای تجاری، تعرفه‌ها و اهمیت بازصنعتی‌سازی نیز همین معنا را دارد.

او توضیح می‌دهد که امپراتوری‌ها اهمیتی نمی‌دهند فولادشان از کجا می‌آید، چون دریاها را در اختیار دارند؛ اما یک دولت-ملت برای حفاظت از خود باید در چنین محصولات کلیدی خودکفا باشد. به همین دلیل است که آمریکا تلاش دارد سلطه چین بر عناصر کمیاب خاکی را خنثی کند. و در بسیاری جهات، این بازگشت به جهانی است که چندی پیش از اورول وجود داشت. در سال ۱۹۴۶، آمریکا در دوران هری ترومن، ۱۰۰ میلیون دلار برای خرید گرینلند به دانمارک پیشنهاد داد.

آمریکا مدت‌هاست که گسترش سرزمینی را به‌عنوان وسیله‌ای برای دفاع از خود ارزشمند دانسته است. وقتی اوایل امسال در یک کنفرانس خبری از ترامپ پرسیدند چرا به گرینلند و پاناما اهمیت می‌دهد، او گفت به آن‌ها «برای امنیت اقتصادی» نیاز دارد. مانند روسیه و چین، و همانند اوراسیا، ایست‌آسیا و اوشنیا، آمریکا می‌خواهد خود را ایمن کند.

ونس

برندگان در میان بلوک‌های جدید

سه قدرت در رمان اورول نیازمند خودکفایی بودند. بدین ترتیب، دیگر نیازی به درگیری‌های خطرناک بر سر زمین یا منابع وجود نداشت، جز جنگ‌های نمایشی دائمی که برای یکپارچه‌نگه‌داشتن جمعیت‌هایشان به کار می‌رفت.

کشورها در حال حاضر در واکنش به آمریکا موانع تعرفه‌ای مشابهی وضع نمی‌کنند، اما نیاز رو‌به‌رشد به خوداتکایی، یا به زبان اقتصاددان‌ها «اتوآرکی» (خودبسندگی مطلق)، آشکار است. حال که جهان در مسیر اورولی پیش می‌رود، می‌توان پیش‌بینی کرد چه کسانی می‌توانند در چنین جهانی دوام بیاورند و چه کسانی با دشواری روبه‌رو خواهند شد. عوامل حیاتی شامل این‌هاست:

 وابستگی به تجارت

کشورهایی که از قبل کمتر به تجارت متکی‌اند، دگرگونی کمتری تجربه می‌کنند؛ اما اقتصادهای کوچک که به‌شدت به نظام تجاری جهانی وابسته‌اند، با مشکلاتی حیاتی روبه‌رو می‌شوند. لوکزامبورگ، جیبوتی، سنگاپور و هنگ‌کنگ مجموع صادرات و وارداتشان بیش از ۳۰۰٪ تولید ناخالص داخلی است. زندگی برای آن‌ها سخت خواهد بود. در مقابل، آن‌ها که کمتر تحت تاثیر قرار می‌گیرند یا بسیار فقیرند (سودان با تجارت معادل ۶٪ تولید ناخالص داخلی) یا بسیار بزرگ. آمریکا (۲۴.۹٪) و چین (۳۵.۳٪) با وجود حجم عظیم تجارتشان، در این دسته‌اند.

 پیچیدگی

هرچه اقتصاد یک کشور پیچیده‌تر و سخت‌تر برای بازتولید باشد، شانس بقا بیشتر است. کشورهایی که به صنایع ساده و به‌راحتی قابل جایگزینی مثل معدن‌کاری وابسته‌اند، مشکل خواهند داشت؛ اما کشورهایی با زیرساخت‌های قوی و نیروی کاری دارای مهارت‌های قابل انتقال می‌توانند شکوفا شوند. اطلس پیچیدگی اقتصادی که توسط آزمایشگاه رشد در مدرسه کندی دانشگاه هاروارد تهیه می‌شود، تمام کشورهای جهان را از نظر پیچیدگی رتبه‌بندی می‌کند: از سنگاپور در رتبه اول تا چاد در رتبه ۱۴۵. اقتصادهایی با رتبه‌های به‌طور شگفت‌انگیز پایین شامل برزیل (۹۳) و روسیه (۱۰۰) هستند؛ هیچ‌کدام نتوانسته‌اند فراتر از منابع طبیعی خود تنوع ایجاد کنند.

ریکاردو هاوسمن، اقتصاددانی که این پروژه را هدایت می‌کند، همچنین هشدار می‌دهد که ممکن است اثرات وارونه‌ای دامن آمریکا را بگیرد. شیلی و پرو ممکن است برای فروش مس خود، یکی از محصولاتی که به راحتی قابل جایگزین است، به آمریکا با مشکل روبه‌رو شوند. به لطف تعرفه‌ها، فروش به چین ممکن است برایشان آسان‌تر باشد. آمریکا هم می‌تواند دریابد که تعرفه‌هایش باعث می‌شود شرکت‌ها از تولید کالا در خاک این کشور برای صادرات به بقیه جهان دلسرد شوند.

 سرمایه خارجی

سرمایه خارجی بسیار سریع‌تر از جریان تجارت می‌تواند خارج شود. با بازگرداندن سرمایه‌ها به کشورهای مبدأ برای خودکفایی، آمریکا بیش از هر کشور دیگری آسیب‌پذیر به نظر می‌رسد. به گفته راسل ناپیر از شرکت Orlock Advisors، دارایی‌های نقدی آمریکا که در اختیار خارجی‌هاست، ۵۸٪ بیشتر از دارایی‌های خارجی‌ای است که آمریکایی‌ها در اختیار دارند. برای مدیران سرمایه آلمانی یا بریتانیایی، بزرگ‌ترین ذخایرشان اوراق خزانه‌داری آمریکاست. «سرمایه‌داری ملی»، نسخه بازآفرینی‌شده مرکانتیلیسم که در حال تثبیت است، از آن‌ها خواهد خواست این پول را به خانه بازگردانند.

مازاد تجاری آلمان بر همان مبنا معادل ۱۰۰ درصد تولید ناخالص داخلی است، بنابراین بازگرداندن سرمایه می‌تواند سود عظیمی برای این کشور به همراه داشته باشد. آلمان سال‌ها سرمایه صادر کرده و عملاً اقتصادهای بدهکار مانند آمریکا را سر پا نگه داشته است. احتمالاً این وضعیت باید تغییر کند.

ایدئولوژی یکسان

مائو

همه ابرقدرت‌های اورول ایدئولوژی یکسانی دارند، هرچند با رنگ و لعاب محلی متفاوت برای جلب نظر مردم. «گلدستاین» در ۱۹۸۴ می‌نویسد: «اینگ‌ساک در اوشنیا، نوبلشویسم در اوراسیا، و مرگ‌پرستی (چنان که معمولاً خوانده می‌شود) در ایست‌آسیا، هدفی آگاهانه داشتند: تداوم بخشیدن به نبود ‌آزادی و نابرابری. این جنبش‌های جدید از دل جنبش‌های قدیمی رشد کردند و تمایل داشتند نام و شعارهای آن‌ها را حفظ کنند. اما هدف همه آن‌ها متوقف کردن پیشرفت و منجمد کردن تاریخ در لحظه‌ای دلخواه بود.»

امروز نیز می‌توان فلسفه مشترکی تشخیص داد. جمهوری‌خواهی «ماگا» در آمریکا، اندیشه شی جین‌پینگ (وارث سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی دنگ شیائوپینگ) و آموزه نوظهوری که برخی آن را «پوتینیسم علمی» می‌نامند، همگی بی‌پرده منافع ملی را در اولویت می‌گذارند، به دولت اجازه می‌دهند به‌طور تهاجمی در بخش خصوصی مداخله کند، و به هنجارهای اجتماعی محافظه‌کارانه پایبندند.

این مفهوم در چین و روسیه تازگی ندارد، اما در آمریکا نیز به‌طرزی شگفت‌انگیز به راحتی پذیرفته می‌شود. نمونه‌اش توافقی بود که در آن دولت اجازه داد شرکت‌های AMD و Nvidia تراشه‌های H20 خود را به چین بفروشند، تراشه‌هایی که پیش‌تر به دلایل امنیت ملی ممنوع شده بودند. این اقدام واشنگتن را به یک سهام‌دار مستقیم در یک شرکت خصوصی بدل کرد؛ نوعی مداخله آشکار دولتی که معمولاً سرمایه‌داران آمریکایی تحمل نمی‌کنند.

با این حال واکنش منفی ناچیز بود و بازار بورس در ادامه رکورد تاریخی ثبت کرد. آنجلو زینو از مؤسسه CFRA Research گفت: «ما اذعان داریم این مالیات تأثیر منفی بر حاشیه سود مرتبط با فروش در چین دارد، اما بازگشت به دومین بازار بزرگ GPU ارزش هزینه را دارد.» او اضافه کرد که این اقدام «ممکن است الگوی تازه‌ای برای صنایع و شرکای تجاری دیگر ایجاد کند.»

همان‌طور که وینستون اسمیت در ۱۹۸۴ عاشق «برادر بزرگ» شد، وال‌استریت نیز در حال یاد گرفتن پذیرش سرمایه‌داری ماگا است. ایان هارنت از مؤسسه ریسرچ ابسلوت استراتژی گفت: «بهتر است ۸۵ درصد از چیزی داشته باشی تا ۱۰۰ درصد از هیچ.» او افزود: «این طرز فکر است.»

 

هیچ چیز تا ابد دوام ندارد: هر نظمی در روابط بین‌الملل سرانجامی دارد.

درست مانند دنیای سه‌قدرتی اورول، سرمایه‌داری ملی تعادل جهانی پایداری ایجاد می‌کند. وقتی دیگران هم از این الگو پیروی کنند، چاره‌ای جز همراهی نیست. سرمایه‌داری آمریکا هرچه بیشتر شبیه همان نسخه‌ای از کمونیسم می‌شود که چین پیشگام آن بود. راسل ناپیر در کتاب بحران مالی آسیایی ۱۹۹۸-۱۹۹۵: تولد عصر بدهی نوشت: «بعد از بحران آسیایی، همه به من گفتند که سرمایه‌داری بازار آزاد، سرمایه‌داری آسیایی را نابود کرده است، اما در نهایت همه ما به‌سرعت در همان مسیر حرکت کردیم. به نظر می‌رسد این تنها راه رقابت با ژاپن، کره و سرمایه‌داری چینی باشد. ما قرار نیست کاملاً در نقطه‌ای که چین قرار دارد بایستیم، اما نزدیک‌تر خواهیم شد. این سرمایه‌داری با ویژگی‌های چینی است.»

شاید مهم‌تر از همه اینکه، سرمایه‌داری ملی به آلمان هم رسیده است. کارزار ساخته شده برای آلمان بیش از ۶۰ شرکت را گرد آورده که تحت هدایت دولت، متعهد شده‌اند طی سه سال آینده ۱۰۰ میلیارد یورو (۱۱۶ میلیارد دلار) دیگر در کشور سرمایه‌گذاری کنند. اروپای غربی تا امروز عمدتاً با پرهیز از سلطه روسیه از پیش‌بینی‌های اورول فاصله گرفته است؛ اما پرسش بزرگ سال‌های آینده این است که آیا می‌تواند از زیر سایه آمریکا خارج شود، در برابر روسیه مقاومت کند، و خود را به‌عنوان یک بلوک چهارم تثبیت کند یا نه.

در همین حال، هند دقیقاً همان‌طور که در ۱۹۸۴ پیش‌بینی شده بود، بزرگ‌ترین کشوری است که بیرون از بلوک‌های اصلی ایستاده و سرنوشتش همچنان نامشخص است. اما این شبه‌قاره، همراه با آفریقا و دیگر سرزمین‌های مورد مناقشه در چشم‌انداز اورول، شاید بتوانند از سرنوشتی که او برایشان ترسیم کرده بود بگریزند. گلدستاین در کتاب می‌نویسد، «مهم‌تر از همه اینکه، آن‌ها ذخیره‌ای بی‌پایان از نیروی کار ارزان در اختیار دارند. کارگرانی که همچون زغال‌سنگ یا نفت در مسابقه تسلیحاتی مصرف می‌شوند.»

اورول همه چیز را درست پیش‌بینی نکرد. اما همان‌طور که پوتین و ترامپ در سرزمینی دیدار می‌کنند که روسیه زمانی آن را به آمریکا فروخت، به نظر می‌رسد در حال رقم‌زدن نظمی جهانی هستند که شباهتی ناخوشایند به آنچه او ۷۷ سال پیش تصور کرده بود دارد.

نظرشما
پربازدیدها
آخرین اخبار