کد خبر: ۱۳۱۱۴۱
تاریخ انتشار: ۰۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۵
 اقدامات اخیر ترامپ با سیاست خارجی‌ای که وعده داده بود یا هوادارانش انتظار داشتند، هم‌خوانی ندارد

سه روایت از چرخش‌های اخیر ترامپ؛ تغییرات ناگهانی چگونه قابل توضیح‌اند؟

دوره عجیبی برای دولت ترامپ و حامیان «اول آمریکا»یی او است. منظورم ماجرای رسوایی جفری اپستین نیست - که باعث شده دست‌کم برخی از اعضای این فرقه‌ی سیاسی، در وفاداری بی‌چون‌وچرایشان به رهبری عمیقاً ناکارآمد تردید کنند. بلکه منظورم تغییرات اخیر در سیاست خارجی ترامپ است، تغییراتی که به‌وضوح با مواضع قبلی او تفاوت دارند.

به‌جای آن‌که طبق وعده‌های کارزار انتخاباتی ۲۰۲۴‌اش، با ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور روسیه معامله کند و ظرف ۲۴ ساعت به جنگ اوکراین پایان دهد، یا به‌طور کامل کمک‌های آمریکا به اوکراین را قطع کند، ترامپ حالا وعده داده کمک‌های نظامی بیشتری به کی‌یف بفرستد و حتی ولودیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین، را تشویق کرده مستقیماً مسکو را هدف قرار دهد (البته بعد از رسانه‌ای شدن این توصیه، حرفش را پس گرفت). البته سطح حمایتی که ترامپ وعده می‌دهد به اندازه دولت بایدن نیست و دلایل خوبی برای تردید به دوام این سیاست تازه وجود دارد، اما با این حال، این تغییر موضع، چرخشی قابل توجه است که با انتقادات تند چهره‌های پیش‌تر وفادار به ترامپ - مثل مارجوری تیلور گرین، نماینده آتشین‌مزاج مجلس، و استیو بنن، مشاور سابق ترامپ - روبرو شده است.

به همین ترتیب، ترامپ برخلاف توصیه‌های مقاماتی چون البریج کولبی، معاون وزیر دفاع، که مدت‌ها خواهان فاصله گرفتن از اروپا و تمرکز بر آسیا بودند، به‌تازگی علاقه تازه‌ای به ناتو نشان داده است. او خاورمیانه را نیز رها نکرده: هرچند مثل رؤسای‌جمهور پیشین آمریکا دست اسرائیل را در اقداماتش کاملاً باز گذاشته، اما ماه گذشته بنا به درخواست اسرائیل، وارد جنگ با ایران شد و دستور حمله به تاسیسات هسته‌ای را صادر کرد. نئومحافظه‌کاران مخالف ترامپ، مثل بیل کریستول، از این اقدام خوشحال شدند، اما هواداران سابقش مانند تاکر کارلسن، به‌شدت ناامید شدند. در نهایت، ترامپ اخیراً موافقت کرده که شرکت انویدیا فروش تراشه‌های پیشرفته به چین را از سر بگیرد - نشانه‌ای از آن‌که شاید از تلاش‌های قبلی خود برای مهار پیشرفت فناوری چین از طریق کنترل‌های صادراتی عقب‌نشینی کرده است.

البته منظورم این نیست که ترامپ آدم جدیدی شده. او همچنان به جنگ اقتصادی و بی‌پایه‌اش بر سر تعرفه‌ها پایبند است، همچنان روابط آمریکا با متحدان کلیدی‌اش را - که برای مقابله با چین ضروری‌اند - تضعیف می‌کند، و همچنان در تلاشی حیرت‌انگیز و احمقانه برای نابودی جامعه علمی آمریکا و تضعیف دانشگاه‌های تراز اول این کشور است. رهبران چین احتمالاً از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجند: در دورانی که برتری علمی و فناورانه کلید قدرت جهانی است، دولت ترامپ عملاً در حال خلع سلاح یک‌جانبه آمریکاست.

ترامپ همچنان به تسویه‌حساب‌های شخصی با دشمنانِ فرضی‌اش ادامه می‌دهد، نشانه‌های فزاینده‌ای از زوال شناختی بروز می‌دهد، و با رضایت کامل بر فاسدترین دولت تاریخ آمریکا ریاست می‌کند. با توجه به سن بالایش، دیگر قرار نیست آدم متفاوتی شود. اما اقدامات اخیرش با سیاست خارجی‌ای که وعده داده بود یا هوادارانش انتظار داشتند، هم‌خوانی ندارد.

دونالد ترامپ

چگونه می‌توان این تغییرات را توضیح داد؟ به ذهن من دست‌کم سه احتمال می‌رسد.

غلبه تشکیلات سیاست خارجی

نخستین توضیح بدیهی این است که «دستگاه سیاست خارجی» (یا همان «Blob») بار دیگر بر او غلبه کرده، علی‌رغم تلاش‌های ترامپ برای به زانو درآوردنش. این ساختار تثبیت‌شده در سیاست خارجی آمریکا، طی دوره نخست ریاست‌جمهوری ترامپ، مانع بیشتر تلاش‌های او شد؛ چراکه ترامپ نه درک درستی از نحوه عملکرد دولت داشت، نه راهبردی روشن برای غلبه بر این ساختار، و نه تیمی وفادار که با دقت دیدگاه‌های او را اجرا کند. بنابراین، به‌جز در حوزه سیاست تجاری، محتوای سیاست خارجی آمریکا در دوره نخست ترامپ تغییر چندانی نکرد. طبق معمول، ترامپ شکست‌های خود را به گردن «دولت پنهان» انداخت و قول داد اگر بار دیگر قدرت را به دست آورد، بهتر عمل خواهد کرد.

در این دوره، ترامپ تلاش کرد با انتصاب چهره‌های وفادار و خوش‌چهره‌ای همچون پیت هگست، وزیر دفاع، یا فرصت‌طلبانِ مطیعی چون مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، و تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی، بر ساختار مستقر سیاست خارجی غلبه کند و افراد مورد نظر خود را در پست‌های کلیدی کابینه یا سایر مناصب مهم بنشاند.

اما قرار دادن افراد مطیع و دست‌نشانده در رأس نهادهای کلیدی، آن‌طور که ترامپ امید داشت، جواب نداده است. اول از همه، ترامپ مدیر نالایقی است که نمی‌تواند دستورات شفاف، منسجم و ثابتی به زیردستانش بدهد. دوم، همان‌طور که بسیاری نگران بودند، هگست مدیری ناآگاه و بی‌کفایت است که بارها اشتباهات جدی مرتکب شده و طبق گفته یکی از دستیاران پیشینش، دفتر خودش به کانونی از هرج‌ومرج تبدیل شده است. روبیو نیز یک ایدئولوگ با گرایش‌های شدید نئومحافظه‌کارانه است؛ او هرچند مستقیماً با رئیس‌اش مخالفت نمی‌کند، اما همواره او را به سوی تصمیمات خطرناک سوق می‌دهد.

افزون بر این، کنار گذاشتن فرماندهان پیشین و اخراج گسترده‌ی مقام‌های غیرنظامی، هرچند باعث شده نهادهای کلیدی با کمبود نیرو و کارایی روبرو شوند، اما جهان‌بینیِ کسانی را که هنوز در دستگاه باقی مانده‌اند تغییر نمی‌دهد و مانع نمی‌شود که سیاست‌هایی مغایر با غرایز ترامپ را پیش ببرند. واقعیت این است که مقابله با ساختار مستقر سیاست خارجی، مستلزم آن است که رئیس‌جمهور افراد باهوش، باتجربه و مطلعی را در پست‌های کلیدی بگمارد و با همکاری آن‌ها، راهبردی منسجم و مبتنی بر اصولی متفاوت طراحی کند. ترامپ تاکنون دو بار فرصت این کار را داشته و هر دو بار این فرصت را از دست داده است.

تطبیق با واقعیت

توضیحی متفاوت و البته خوش‌بینانه‌تر این است که ترامپ صرفاً دارد خودش را با واقعیت‌ها تطبیق می‌دهد. او فهمیده که دوستی ادعایی‌اش با پوتین، در عمل نفوذی بر رهبر روسیه برایش به همراه نداشته، و پوتین قرار نیست فقط به‌خاطر خواست ترامپ جنگ را تمام کند. ممکن است ترامپ مثل جو بایدن، پوتین را رهبری شیطانی که باید قاطعانه شکست بخورد، تلقی نکند، اما اکنون به این درک رسیده که تا زمانی که پوتین به پیروزی نهایی امیدوار باشد، حاضر به مذاکره جدی نخواهد بود و همین باعث شده ترامپ به رویکرد بایدن نزدیک‌تر شود. بازگرداندن کمک‌های آمریکا به اوکراین قرار است فشار را بر پوتین افزایش دهد تا به توافق تن دهد، هرچند سطح کمکی که ترامپ وعده داده، احتمالاً برای دستیابی به این هدف کافی نیست. با این حال، بر اساس این تفسیر، تغییرات اخیر ترامپ نشانه‌ی یادگیری اوست، نه نشانه‌ی تأثیرگذاری باقی‌مانده‌ی «دولت پنهان».

دونالد ترامپ

در مورد خاورمیانه هم می‌توان روایت مشابهی ارائه داد. همان‌طور که بایدن هرگز قصد فشار جدی بر اسرائیل را نداشت، ترامپ هم چنین قصدی نداشت و به همین دلیل است که جنگ نسل‌کشی در غزه همچنان با حمایت فعال آمریکا ادامه دارد. ایران هم هرگز قرار نبود به خواسته ترامپ و روبیو برای کنار گذاشتن کامل ظرفیت غنی‌سازی‌اش تن دهد. با بن‌بست کامل دیپلماتیک، بنیامین نتانیاهو توانست ترامپ را متقاعد کند که حملات هوایی می‌توانند برنامه هسته‌ای ایران را برای همیشه نابود کرده و سلطه منطقه‌ای اسرائیل را تثبیت کنند.

اما این جنگ به هیچ‌کدام از این اهداف نرسید و اسرائیل هنوز آن‌قدر کوچک است که نتواند واقعاً هژمونی منطقه‌ای برقرار کند. با این حال، در این تفسیر که البته با نگاهی خوش‌بینانه همراه است، ترامپ در حال تطبیق واقع‌گرایانه سیاست خارجی آمریکا با تحولات منطقه بوده و در عین حال، در برابر درخواست‌ها برای تشدید عملیات هوایی یا اعزام نیروهای زمینی بیشتر مقاومت کرده است.

در مورد چین، شاید رئیس‌جمهور و مشاورانش به این نتیجه رسیده‌اند که یک جنگ اقتصادی تمام‌عیار با پکن، آسیب زیادی به اقتصاد آمریکا وارد خواهد کرد و در عین حال، نمی‌تواند جلوی پیشرفت‌های فناورانه چین را بگیرد. اگر چنین باشد، پس برداشتن ممنوعیت صادرات تراشه‌های شرکت انویدیا و تلاش برای رسیدن به نوعی توافق تجاری موقت، منطقی به نظر می‌رسد.

دوست دارم باور کنم این توضیح درست است و ترامپ واقعاً در تلاش است تا خود را با شرایط متغیر وفق دهد. اما این فرض، نوعی انسجام و دوراندیشی راهبردی را در نظر می‌گیرد که در عمل به‌سختی می‌توان ردپایی از آن یافت.

مسئله شخصی است

و این ما را به گزینه سوم می‌رساند: تغییرات اخیر در سیاست خارجی ترامپ، عمدتاً برخاسته از خودمحوری شخص رئیس‌جمهور است. او نه از سر تعهد تازه به استقلال اوکراین، بلکه فقط به این دلیل که پوتین باعث شده بود بد به نظر برسد، تسلیحات بیشتری به کی‌یف فرستاد. نظرش درباره ناتو زمانی عوض شد که مارک روته، دبیرکل ناتو، چنان چاپلوسانه از او تمجید کرد که گویی در دربار یکی از پادشاهان قرون وسطی است. وارد جنگی بی‌نتیجه در خاورمیانه شد، صرفاً به این دلیل که انفجار و بمباران این توهم را ایجاد می‌کرد که کنترل اوضاع در دست اوست - فارغ از این‌که نتیجه چه باشد.

رویکرد متناقض و متغیر ترامپ در قبال تعرفه‌ها هم کاملاً با همین توضیح سازگار است: او تعرفه‌ها را دوست دارد چون باعث می‌شود همه نگاه‌ها به او دوخته شود. یک روز بالا می‌روند، روز دیگر پایین می‌آیند، بعد متوقف می‌شوند و دوباره اعمال می‌شوند و هربار رسانه‌ها به هیجان می‌افتند و نام ترامپ دوباره تیتر اول می‌شود.

برای برخی ناظران، فقدان یک جهان‌بینی منسجم و پایدار در ترامپ، و اشتغال بی‌وقفه‌اش به تصویر شخصی خود، نسبت به افراط‌گرایی دگماتیک رایج در پایگاه طرفداران «ماگا» ترجیح داده می‌شود؛ چراکه بی‌اعتقادی او به سیاست‌گذاری‌های جدی و فقدان ترجیحات واقعی در حوزه سیاست عمومی (به‌جز وسواس‌اش در مورد تعرفه‌ها و کسری تجاری)، دست او را برای تغییر مسیر در مواقع لازم بازتر می‌گذارد.

اقتصاد آمریکا تعرفه

اما من چندان مطمئن نیستم. چون ترامپ نمی‌تواند میان منافع ملی و منافع شخصی‌اش تمایز قائل شود، همچنان قضاوت بسیار ضعیفی در انتخاب افراد شایسته دارد، و به‌طرز مشهوری در برابر چاپلوسی آسیب‌پذیر است.

واشنگتن زمانی می‌توانست این وضعیت را تاب بیاورد، آن هم وقتی که تنها ابرقدرت جهان بود (هرچند حتی در آن زمان نیز برای حماقت‌هایش هزینه‌های سنگینی پرداخت). اما شرایط جهانی امروز دیگر چنین تحملی ندارد. در عصری که ایالات متحده با قدرتمندترین رقیب هم‌تراز خود در تاریخ روبروست، داشتن رهبری که واکنشی و بی‌ثبات است و زیردستانش را نه بر اساس شایستگی، بلکه بر پایه وفاداری برمی‌گزیند، نسخه‌ای برای شکست است، نه موفقیت.

آمریکایی‌ها فقط می‌توانند امیدوار باشند که صدراعظم آلمان، اتو فون بیسمارک، راست گفته باشد که: «خدا برای مست‌ها، احمق‌ها، و ایالات متحده آمریکا، عنایت ویژه‌ای دارد.» به‌نظر می‌رسد این کشور واقعاً به آن نیاز خواهد داشت.

نظرشما
پربازدیدها
آخرین اخبار