چه بخواهیم و چه نخواهیم، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، طی نزدیک به یک دهه گذشته مهمترین چهره در عرصه سیاسی این کشور بوده است. تا این لحظه، فرصت کافی برای قضاوت درباره او داشتهایم و اکنون دو نکته دربارهاش کاملاً روشن شده است.
نخست آنکه از همان ابتدا، میزان جذابیت سیاسیاش دستکم گرفته شد و او بهمرور زمان به سیاستمداری کارآمدتر تبدیل شده است. با وجود دروغها، خلف وعدهها، محکومیتهای کیفری و تمایل آشکارش به زیر پا گذاشتن هنجارهایی که مانع رسیدن او به خواستههایش باشند، ترامپ حزب جمهوریخواه را مطابق با خواست خود بازسازی کرده و با وجود عملکرد بسیار ضعیف در دور نخست، در سال ۲۰۲۴ دوباره به ریاستجمهوری رسید. او اکنون در پی انجام رادیکالترین تغییر در تاریخ سیاست آمریکا است؛ نوعی چرخش اقتدارگرایانه که مدتی است آغاز شده و ممکن است به موفقیت برسد.
دومین نکتهای که درباره او آموختهایم این است که او سیاستگذاری ناکارآمد و ضعیفی دارد؛ ترکیب بیاطلاعی، تصمیمگیریهای ناگهانی و ترجیح دادن وفاداری بر شایستگی، بارها او را به اتخاذ تصمیمهای نادرست کشانده است. او در تمرکز قدرت موفقتر بوده تا در طراحی و اجرای سیاستهایی سازنده که به نفع کل ایالات متحده باشند.
این ترکیب از مهارت سیاسی و ناتوانی در سیاستگذاری، یک تراژدی است؛ چراکه ترامپ میتوانست با بهرهگیری از کاریزما و موقعیت مطلوبش - کنترل هر دو مجلس توسط حزب جمهوریخواه و دیوان عالیای که دستکم با او همدل، اگر نگوییم مطیع، است - بر بنبستها و ناکارآمدیهایی غلبه کند که در سالهای اخیر مانع از پرداختن رؤسایجمهور به مسائل جدی کشور شدهاند. اگر ترامپ از این فرصت برای اقدامات سازنده و سیاستهای متفاوت بهره میگرفت، شاید میتوانست در تحقق شعار «دوباره آمریکا را به عظمت برسانیم» موفق باشد و حتی شایسته آن ادعای همیشگیاش باشد که یکی از بزرگترین رؤسایجمهور تاریخ آمریکا است.
اما بهقولی برگرفته از کتاب دعای عمومی کلیسای انگلستان، ترامپ «آنچه را که میبایست انجام دهد، فروگذار کرده و آنچه را که نباید انجام دهد، انجام داده است؛ و هیچ نشانی از سلامت در او نیست.» ایالات متحده بهسبب این قصور، آسیب زیادی خواهد دید.
اما منظورم چیست؟ برای شروع، ترامپ میتوانست حضور نظامی گسترده و فراتر از ظرفیت ایالات متحده در جهان را کاهش دهد، متحدان آمریکا را وادار کند که سهم بیشتری از تأمین امنیت خود را بر عهده بگیرند، و بودجه فربه وزارت دفاع را مهار کند. با این کار، منابع لازم برای رسیدگی به نیازهای فوری داخلی و کاهش بدهی ملی فزاینده آزاد میشد. گرچه او موفق شد برخی از متحدان ایالات متحده را (تا حدی به لطف اقدامات روسیه در اوکراین) به انجام اقدامات بیشتر وادارد، اما حضور نظامی آمریکا در سطح جهان کاهش نیافته و بودجه نظامی همچنان رو به رشد است. در همین حال، لایحه بودجهای که بهتازگی در کنگره تصویب شده، هزاران میلیارد دلار به بدهی ملی خواهد افزود، ثروت ۱ درصد بالای جامعه را بیشتر خواهد کرد، بسیاری از خدمات عمومی را کاهش خواهد داد و تقریباً هیچ تأثیری در بهبود زندگی اکثر آمریکاییها نخواهد داشت. این لایحه همچنین بذرهای شکلگیری یک دولت پلیسی را در خود دارد.
چه فرصت ازدسترفتهای! اگر به کشورهای صنعتی پیشرفته - از جمله چین - سفر کنید، فرودگاههای مدرن و درخشان، حملونقل عمومی ایمن، کارآمد و مقرونبهصرفه، جادههایی بدون چاله، قطارهای فوقسریع درونشهری، بنادر پیشرفته و سایر زیرساختهای حیاتی به روز را خواهید دید. بسیاری از این کشورها همچنین دارای نظامهای بهداشتی بهتر و امید به زندگی بالاتر هستند. ایالات متحده زمانی با کیفیت زیرساختهایش جهانیان را شگفتزده میکرد، اما اکنون از متحدان و رقبایش عقب افتاده است. در عوض، هزاران میلیارد دلار در جنگهای خارجی بیحاصل و مداخلات فرسایشی هدر داده است.
بدتر از آن، کشور بهشدت دچار شکاف شده و نظام سیاسی آن پر از گرهها و موانعی است که آغاز و اجرای برنامههای بلندمدت ضروری را تقریباً ناممکن کردهاند. ترامپ میتوانست از اختیارات اجراییای که دائماً از آنها استفاده میکند، برای عبور از این بنبستها و اجرای نوعی «ملتسازی داخلی» بهره ببرد؛ اما بهجای آن تصمیم گرفت از دانشگاهها اخاذی کند، بودجه رادیو ملی (NPR) و شبکه عمومی (PBS) را قطع کند، خدمات درمانی برای اقشار کمدرآمد را کاهش دهد، و هر آنچه را که رؤسایجمهور پیشین، جو بایدن یا باراک اوباما، پایهگذاری کرده بودند، از میان بردارد.
بهجای قطع حمایتهای فدرال از علم و حمله به آموزش عالی - آنهم بر پایه این ادعای مضحک که دانشگاهها مملو از یهودیستیزی هستند - ترامپ میتوانست از قدرت دولت فدرال برای حفظ جایگاه مسلط ایالات متحده در پژوهشهای علمی استفاده کند. این همان کاری بود که دوایت آیزنهاور پس از پرتاب اسپوتنیک توسط اتحاد جماهیر شوروی انجام داد، و نسلهای بعدی آمریکاییها از دستاوردهایی که آن حمایتهای فدرال ممکن ساختند، بهرههای فراوان بردند. یکی دیگر از مزیتهای آمریکا، تواناییاش در جذب و حفظ برخی از درخشانترین ذهنهای جهان بوده است. چین اکنون بیش از ایالات متحده در حوزه پژوهش و توسعه هزینه میکند، پژوهشگرانش پتنتها و مقالات علمی بیشتری تولید میکنند، و در برخی از فناوریهای کلیدی آینده (نظیر خودروهای برقی و انرژی پاک) نقش مسلط را به دست آورده است. واکنش ترامپ به این تحولات چه بوده؟ سیاست «خلع سلاح علمی یکجانبه».
شکی نیست: تغییرات اقلیمی واقعی است و اوضاع بدتر هم خواهد شد؛ چراکه قوانین فیزیک جوّی نه بیننده فاکسنیوز هستند و نه تحتتأثیر تبلیغات شبکههای اجتماعی قرار میگیرند. تصمیم ترامپ به خروج از توافق پاریس و تشویق به افزایش وابستگی به سوختهای فسیلی، بحران اقلیمی را وخیمتر خواهد کرد و آمادگی کشور را برای رویارویی با پیامدهای آن کاهش میدهد.
و وقتی صحبت از «عظمت آمریکا» به میان میآید، یک ترامپِ خردمندتر میتوانست در پی اصلاح و تقویت شراکتهای راهبردی ایالات متحده باشد، نه اینکه با متحدان همچون رعایای قابل بهرهکشی رفتار کند. درافتادن با کشورهایی که بهروشنی طرفدار آمریکا هستند - مانند دانمارک، کانادا، کره جنوبی و ژاپن - از بزرگترین اشتباهاتی است که هر رئیسجمهوری میتوانست انجام دهد. این کشورها شاید بهناچار بخشی از مطالبات ترامپ را بپذیرند، اما هرگز همان نگاه پیشین را به ایالات متحده نخواهند داشت و تمایلشان برای پیروی از رهبری واشنگتن یا انجام تغییرات آتی مدنظر آمریکا بهمراتب کمتر خواهد بود.
اگر ترامپ واقعاً میخواست نشان دهد که در سیاست خارجی از رؤسایجمهور پیشین بهتر است، میتوانست از قدرت نفوذ ایالات متحده برای پایان دادن به جنگ بیرحمانه در غزه استفاده کند، رویکردی واقعبینانه نسبت به توافق هستهای جدید با ایران اتخاذ کند، و با ترکیبی از مشوقها و فشارها، به سوی صلح در اوکراین گام بردارد. اما او بهجای این کار، مسئله را به استیو ویتکاف، دیپلماتی آماتور، واگذار کرد و نتیجهاش چیزی جز خونریزی بیشتر در خاورمیانه، خدشهی شدیدتر به وجهه بینالمللی آمریکا (اگر اصلاً چیزی از آن باقی مانده باشد)، و پیشرویهای بیشتر روسیه نبود.
در همین حال، ترامپ و وزیر خارجهاش، مارکو روبیو، بدنه دیپلماسی آمریکا را تضعیف کرده و نقش پیشین و مسلط این کشور در بسیاری از نهادهای جهانی را واگذار کردهاند. همانطور که روزنامه نیویورکتایمز هفته گذشته گزارش داد، پکن در استفاده از این فرصت کوتاهی نکرده و حضور خود را در انواع مجامع بینالمللی گسترش داده و قراردادهای متعددی را به سرانجام رسانده است. شاید این روند در نگاه نخست فنی و تخصصی به نظر برسد، اما همین نهادها هستند که قواعد و استانداردهای فنی شکلدهنده بسیاری از تعاملات جهانی را تعیین میکنند. مقامهای چینی در حال توسعه دانش تخصصی و شبکههای روابط شخصیای هستند که در طول زمان، نفوذ بیشتری برایشان به ارمغان خواهد آورد، در حالیکه آمریکا روزبهروز غایبتر میشود.
چین اکنون نسبت به ایالات متحده شمار بیشتری دیپلمات و مأموریت دیپلماتیک در خارج از کشور دارد، زیرا رهبرانش ارزش دیپلماسی، مزایای تعامل رودررو و اهمیت قدرت نرم را میفهمند. روزی خواهد رسید که مقامهای آمریکایی و رهبران تجاری این کشور با شوک بزرگی مواجه خواهند شد: جهانی پر از قوانین و هنجارهایی که دیگر «ساخت آمریکا» نیستند.
در نهایت، ترامپ میتوانست از نفوذ خود بر حزب جمهوریخواه و کنترل این حزب بر هر سه قوه حکومت استفاده کند تا کشور را متحد سازد، نه اینکه آن را بیش از پیش دچار شکاف کند. او میتوانست بهشکلی غیرمستقیم از عقبنشینی تدریجی جامعه از اشکال افراطی «بیداریخواهی» (wokeism) حمایت کند - روندی که پیش از آن هم آغاز شده بود - و بر ضرورت شایستهسالاری سختگیرانه تأکید کند. اما در عوض، زنان و اقلیتهایی را که سوابق برجستهای در خدمت عمومی داشتند، از مناصب کلیدی کنار گذاشت و چیزی را در پیش گرفت که میتوان آن را «سهمیهبندی مثبت برای مردان سفیدپوست بیصلاحیت» نامید.
نمونه روشن این رویکرد پیت هگزث، وزیر دفاع ایالات متحده، یا شاید هم دارن بیتی، نظریهپرداز توطئه است که در دولت نخست ترامپ بهدلیل ارتباط با برتریطلبان سفیدپوست اخراج شده بود، اما اکنون به ریاست مؤسسه صلح ایالات متحده منصوب شده است.
ترامپ میتوانست برای اصلاحات معقول در سیاست مهاجرتی تلاش کند، اما بهجای آن، اخراجهایی سراسیمه با مشروعیت قانونی مشکوک را مجاز دانست و آمریکا را برای افراد مستعدِ خارج از کشور، به مکانی کمجاذبهتر تبدیل کرد.
خلاصه آنکه ترامپ فرصت طلاییای داشت تا اصلاحاتی بنیادین و دیرهنگام را آغاز کند؛ اصلاحاتی که میتوانستند شکافهای سیاسی را کاهش دهند و جایگاه بینالمللی کشور را تقویت کنند. اگر او کاریزما و مهارتهای سیاسیاش را صرف سیاستهایی سنجیدهتر و در راستای منافع عمومی میکرد، حتی برخی از سرسختترین منتقدانش - از جمله نگارنده این سطور - ممکن بود قدری از مواضع انتقادی خود عقب بنشینند. اما او مسیر دیگری را در پیش گرفت و حتی با وجود افت محبوبیتش، هیچ نشانهای از عقبنشینی در او دیده نمیشود.
احتمالاً با خودتان فکر میکنید: «اگر ترامپ چنین کارهایی میکرد، عملاً شبیه یک دموکرات میانهرو رفتار میکرد و پایگاه وفادار طرفدارانش - جنبش ماگا - علیه او طغیان میکردند.» اما من چنین تصوری ندارم. با وجود رسوایی جفری اپستین و دیگر حواشی، بهنظر میرسد پایگاه ترامپ تقریباً هر چیزی را که او میگوید، میپذیرد، حتی زمانی که اظهاراتش کاملاً با مواضع پیشین خودش در تضاد باشد. من مطمئنم که او میتوانست همان پایگاه را به پذیرش سیاستهایی که در بالا ترسیم شد، قانع کند، بهویژه زمانیکه بسیاری از آن ابتکارها به نفع خود آنها تمام میشد. مستقلها و میانهروها هم از چنین رویکردی خوشحال میشدند، و این میتوانست ائتلاف سستی را که پیروزی شکننده او در انتخابات ۲۰۲۴ را رقم زد، تحکیم بخشد. صنعت سوختهای فسیلی احتمالاً به مخالفت برمیخاست، اما سایر بخشهای جامعه اقتصادی میتوانستند با اصلاحاتی در حوزه مقررات و شاید کاهش اندک مالیاتها همراه شوند.
اما این سناریوی فرضی من یک نقص بزرگ دارد: بر مبنای تصور «ترامپی دیگر» بنا شده است. در این روایت، ترامپ یک فرد خودمحور انتقامجو نیست که خود را نابغه میداند و تنها به برتریطلبی خود اهمیت میدهد و قواعد و هنجارها را به سخره میگیرد؛ بلکه رئیسجمهوری است که واقعاً میخواهد از دموکراسی حفاظت کند، زندگی هرچه شهروندان آمریکایی بیشتری را بهبود بخشد و جایگاه مسلط ایالات متحده در سیاست جهانی را حفظ کند.
افسوس که ترامپ چنین فردی نیست و با توجه به میل شدید ترامپ برای اینکه به عنوان یکی از بزرگترین رؤسایجمهور تاریخ شناخته شود، شاید بتوان این وضعیت را علاوه بر آمریکا، «تراژدی شخصی ترامپ» دانست.