به گزارش آرانیوز ، شش ماه پس از آغاز دومین دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ، رهبری او در صحنه بینالمللی نوسانی و بیثبات بوده است. در خاورمیانه، رویکرد دولت ترامپ بهشدت تحت تأثیر خُلقیات خاص رئیسجمهور و روابط شخصیاش با رهبران منطقهای قرار دارد. بهجای سیاستی مبتنی بر یک دکترین راهبردی منسجم یا چشماندازی نظاممند و روشن، رویکرد او بیشتر با ویژگیهایی چون غیرقابل پیشبینی بودن، واکنشهای بداهه و تکیه سنگین بر انگیزهها و واکنشهای شخصی ترامپ شناخته میشود.
جورجیو کافیرو، مدیر شرکت مشاوره «گالف آنالیتیکس» در یادداشتی برای العربی الجدید به بررسی معنای دکترین خاص ترامپ برای سیاست آمریکا درقبال ایران و بسیاری دیگر از درگیریهای خاورمیانه پرداخته است. اکوایران این یادداشت را در دو بخش ترجمه کرده است که در ادامه قسمت اول آن را میخوانید:
آنچه در حال حاضر بهعنوان سیاست ایالات متحده در قبال خاورمیانه قابل تعریف است، بیشتر به مجموعهای وصلهپینه شده از ابتکارات پراکنده و پیشنهادات معاملهمحور شباهت دارد - و بیشتر از آنکه نشانهای از برنامهریزی راهبردی بلندمدت باشند، به نمایشهای سیاسی کوتاهمدت شباهت دارند.
در حالی که گاه بیانیههای سطح بالای کاخ سفید به برخی اهداف کلی اشاره میکنند، این اظهارات بهندرت با برنامهریزی دقیق یا استمرار عملیاتی همراه هستند.
در نبود یک راهبرد جامع، رویکرد منطقهای دولت ترامپ بیشتر متأثر از تمایل به حرکات نمایشی، پیروزیهای نمادین و ساختن میراث شخصی است؛ عناصری که هرچند ممکن است در فضای سیاسی داخلی بازتاب داشته باشند، اغلب نتوانستهاند به نتایج پایدار یا رهبری معتبر در صحنه بینالمللی تبدیل شوند.
دکتر نادر هاشمی، مدیر مرکز تفاهم مسلمان-مسیحی شاهزاده الولید بن طلال در دانشگاه جورجتاون در قطر، اظهار داشت: «رویکرد کاخ سفید به منطقه اساساً از خصوصیات اخلاقی ترامپ و خودمحوریاش ناشی میشود که میتواند در آخرین لحظه 180 درجه تغییر کند.»
او با اشاره به اینکه ترامپ «کاملاً غیرقابل پیشبینی است و ممکن است به یکباره نظرش را تغییر دهد»، گفت: «یکی از ویژگیهای منحصربهفرد سیاست خارجی آمریکا در دوران ترامپ این است که کاملاً بیمنطق و کاملاً غیرقابل پیشبینی است.»
سینا عضدی، استادیار سیاست خاورمیانه در دانشگاه جورج واشنگتن گفت: «به نظر میرسد ترامپ هیچ راهبرد یا چشمانداز کلانی برای خاورمیانه ندارد. او بیشتر نگران میراث شخصی خودش، تضمین حمایت از اسرائیل، و در حالت ایدهآل این است که کسی باشد که "مسئله ایران" را حل کرده است.»
او افزود: «فکر میکنم ترامپ علاقهمند به گسترش توافقنامههای ابراهیم باشد، اما فاقد بینش لازم برای انجام این کار است.»
با وجود ماهیت نامتعارف و سبک منحصربهفرد دونالد ترامپ، سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، تا حد زیادی به اجماع دیرینه تشکیلات حاکم در واشنگتن پایبند مانده است؛ حتی در این دوره که او در دفتر بیضیشکل کاخ سفید است.
ترامپ همچنان بر ارکان اصلی حضور آمریکا در منطقه تکیه دارد: حمایت تقریباً بیقید و شرط از اسرائیل، روابط نزدیک با پادشاهیهای عرب حوزه خلیج فارس، و تمرکز وسواسگونه بر مقابله با ایران.
اسال راد، پژوهشگر مهمان در مرکز عربی واشنگتن گفت: «سیاست خاورمیانهای دولت ترامپ بیشتر ادامه روند دولتهای پیشین است تا تغییری اساسی؛ سیاستی که میتوان آن را اینگونه خلاصه کرد: چک سفید برای اسرائیل تا هر کاری بخواهد انجام دهد - بدون توجه به تهدیدهای موجود علیه ثبات منطقه یا قوانین بینالمللی.»
او افزود: «همانند دولت بایدن، که مدعی تلاش برای آتشبس در غزه بود اما در عمل به اسرائیل اجازه داد با مصونیت کامل عمل کند و از حمله به لبنان حمایت کرد، دولت ترامپ نیز سیاست آمریکا را به اسرائیل واگذار کرده است.»
با این حال، شاید بتوان گفت آنچه دولت کنونی را از دولتهای پیشین متمایز میکند، تمایل بیسابقه ترامپ به استفاده مستقیم از نیروی نظامی علیه ایران است - اقدامی که هیچ رئیسجمهور آمریکایی پیش از او انجام نداده بود. دولتهای قبلی همواره حمله به زیرساختهای هستهای ایران را پرهزینه و خطرناک میدانستند.
با این حال، تصمیم ترامپ برای حمله به سه سایت هستهای ایران در جریان جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران و اسرائیل، کاملاً خارج از چارچوب سیاستهای پیشین واشنگتن نبود.
برای دههها، رهبران آمریکایی - از جمله باراک اوباما - تهدیدهایی علیه تهران مطرح کرده بودند و مدام هشدار میدادند که «همه گزینهها روی میز است». ترامپ، با حمله به تأسیسات هستهای ایران، در واقع جان تازهای به مسیر سیاسیای بخشید که جریانهای نئومحافظهکار در واشنگتن سالها از آن حمایت کرده بودند - مسیری که در آن دیپلماسی کنار گذاشته میشود.
کریم امیل بیطار، استاد مطالعات خاورمیانه در مؤسسه علوم پو در پاریس گفت: «اکنون وارد عصر Machtpolitik یا سیاست قدرت شدهایم.» این رویکرد فراتر از رئالیسم سیاسی (Realpolitik) است - مفهومی که عموماً بهعنوان رویکردی عملگرایانه به سیاست شناخته میشود که بر واقعیات ملموس تمرکز دارد و از ایدهآلیسم، ایدئولوژی، آرمانگرایی و سادهلوحی عبور میکند. بیطار در اینباره میگوید: «اینجا با سیاستی مبتنی بر قدرت روبهرو هستیم؛ سیاستی که در آن زور، همیشه بر حق تقدم دارد.»
به گفته دکتر بیطار، دونالد ترامپ در جایگاه فرمانده کل قوای ایالات متحده، نماینده سنت سیاسی جکسونی (Jacksonian) است. این سنت که برگرفته از اندرو جکسون، هفتمین رئیسجمهور آمریکا است، در بطن خود نوعی پوپولیسم ملیگرایانه را نمایندگی میکند که بر اعتقاد راسخ به «استثناگرایی آمریکایی» بنا شده است.
بر خلاف نئومحافظهکاران، جکسونیها باور ندارند که ایالات متحده وظیفه اخلاقی دارد تا ارزشهای بهاصطلاح «آمریکایی» یا «فراگیر» را در سراسر جهان گسترش دهد. اگرچه ذاتاً انزواطلب نیستند، اما جکسونیها معمولاً تنها زمانی در امور بینالمللی دخالت میکنند که تهدیدی مستقیم و جدی علیه سرزمین اصلی آمریکا یا مفهوم «استثناگرایی آمریکایی» احساس کنند.
بیطار گفت: «آنچه در مورد ترامپ جالب است، این است که بر خلاف نئومحافظهکاران، حتی بهصورت ظاهری هم به مفاهیمی چون آزادی، ترویج دموکراسی یا حقوق بشر اشاره نمیکند. او اصلاً برای این موضوعات اهمیتی قائل نیست. بنابراین ترامپ نئومحافظهکار نیست.»
در عین حال، با اینکه ترامپ در بهکارگیری زور تردید چندانی نشان نداده، اما بهوضوح تمایلی ندارد پایگاه مردمیاش را - که عمدتاً با جنگهای دائمی در خارج مخالفاند - بهطور کامل نادیده بگیرد.
بیطار در ادامه توضیح میدهد: «به همین دلیل بود که پس از دوازده روز جنگ، پیامی روشن و قاطع در شبکه تروثسوشال خطاب به نتانیاهو منتشر کرد - با حروف بزرگ و امضای “رئیسجمهور ایالات متحده” - و عملاً به نتانیاهو دستور داد جنگ را متوقف کند، در حالی که تنها چند روز قبل از آن، ایده "رژیم چنج" در ایران را مطرح کرده بود.»
او افزود: «فکر نمیکنم ترامپ واقعاً طرفدار "رژیم چنج" در ایران باشد، برخلاف اسرائیلیها. جکسونیها ترجیح میدهند با چماق بزرگ بهدنبال تغییر رفتار بروند، نه اینکه وارد ماجراجویی شوند و بخواهند دموکراسی جفرسونی را به کشورهای دیگر صادر کنند.»
در مورد آینده سیاست خارجی دولت ترامپ در قبال ایران، جنگ ایران و اسرائیل در حال حاضر به یک آتشبس شکننده و مبهم وابسته است.
آندریاس کریگ، دانشیار دپارتمان مطالعات دفاعی در کالج سلطنتی لندن گفت: «با توجه به انزجار عمیق ترامپ از گرفتار شدن در جنگهای طولانی - که شاید تنها عنصر ثابت در رویکرد او به منطقه باشد - احتمالاً ترجیح دولت او همچنان بر استفاده از تحریمها، هیاهوی دیپلماتیک و حملات هوایی گزینشی خواهد بود؛ ابزارهایی برای حفظ فشار بر برنامه هستهای ایران، بدون نیاز به اعزام نیروهای زمینی یا منابع پایدار. با این حال، چون در پسِ این موضعگیریهای سطح بالا، سیاستی منسجم وجود ندارد، احتمالاً این رویکرد دچار نوسان و بیثباتی خواهد بود.»
اگر چهرههایی مانند وزیر خارجه آمریکا، مارکو روبیو بتوانند در شکل دادن به گفتمان دولت ترامپ موفق باشند، ممکن است شاهد تشدید فشارهای بیثباتکننده علیه تهران یا حتی اقدامات خرابکارانه آشکار علیه زیرساختهای هستهای ایران باشیم.
در مقابل، جناح همسو با جنبش ماگا (دوباره آمریکا را به عظمت برسانیم) - که شامل چهرههایی مانند معاون رئیسجمهور، جیدی ونس نیز میشود - نسبت به درگیریهای نظامی طولانیمدت در خاورمیانه عمیقاً بدبین است.
اگر فشارهای اقتصادی یا ملاحظات انتخاباتی افزایش یابد، احتمال دارد ترامپ بهسرعت بهسمت مذاکره یک توافق با تهران چرخش کند؛ که از سوی او بهعنوان یک توافق «عظیم» معرفی خواهد شد، اما در واقع بیشتر جنبه نمایشی، سطحی و تبلیغاتی خواهد داشت.
کریگ گفت: «در غیاب کانالهای دیپلماتیک ساختاریافته یا سازوکارهای راستیآزمایی جدی، پرونده هستهای ایران احتمالاً در یک حالت معلق تحت فشار باقی خواهد ماند؛ حالتی که گهگاه با تنشهایی مقطعی یا مذاکراتی نمادین همراه میشود، مذاکراتی که بیشتر در خدمت حفظ این تصور هستند که ترامپ "برنده" است، نه ایجاد چارچوبی راهبردی و پایدار.»
با این حال، دکتر نادر هاشمی اظهار داشت که بهنظر او «در عمل، مسیر مذاکرات با حمله هوایی به ایران توسط ترامپ پایان یافته است.» به گفته او، تهران اعلام آمادگی کرده که به میز مذاکره بازگردد - اما با شرایطی بسیار سختتر.
او توضیح داد: «به بیان دیگر، ایران تنها در صورتی پای میز مذاکره خواهد آمد که تضمین بگیرد ایالات متحده دیگر به آن حمله نظامی نخواهد کرد، و من فکر نمیکنم دونالد ترامپ چنین تضمینی بدهد.»
دکتر هاشمی در پایان هشدار داد: «این وضعیت، بهنظر من، سلسلهای از رویدادها را به راه خواهد انداخت که در نهایت منجر به آن خواهد شد که ایران ظرف پنج سال آینده به یک کشور دارای سلاح هستهای تبدیل شود.»
در دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ، سیاست ایالات متحده در قبال غزه هیچ تغییر مشهودی بهسوی ابتکارات دیپلماتیک پایدار یا معنادار نداشته است. دولت ترامپ همچنان قاطعانه در کنار اسرائیل و حق آن برای نابودی حماس ایستاده و به حمایت سیاسی و لفظی بیچونوچرا از تلآویو ادامه میدهد.
این رویکرد که کاملاً فاقد پیچیدگی و درک ریشههای بحران است، نشاندهندهی بیمیلی گستردهتری برای پرداختن به علل بنیادین درگیری بهشمار میآید.