کد خبر: ۱۳۱۲۵۳
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۳
دوباره آمریکا را تنها کنیم
هنری کیسینجر زمانی خود را به کابوی تنهایی تشبیه کرده بود که وارد شهر می‌شود تا اوضاع را سر و سامان دهد و شروران را به سزای عملشان برساند. اما وزیر خارجه‌ای که هم‌زمان مشاور امنیت ملی ایالات متحده نیز بود، خوب می‌دانست که هنگام مواجهه با قدرت‌های بزرگ، واقعیت متفاوت است و حتی کابوی‌های تنها هم به دوستانی نیاز دارند.

انزوای باشکوه بریتانیایی و ویرانی آمریکایی به سبک ترامپ؛ اتحاد غرب به پایان راه رسیده؟

به گزارش آرانیوز  در جهانی که رقابت قدرت‌های بزرگ هر روز پیچیده‌تر می‌شود، حفظ اتحادها کلید بقا است. اما وقتی کشوری مثل آمریکا متحدانش را طرد و روابط تاریخی را نابود می‌کند، سوالات بزرگی درباره سرنوشت نظم جهانی ایجاد می‌شود. مجله فارن افیرز در یادداشتی  به بررسی سوابق تاریخی این پدیده و دلایل آن پرداخته است. اکوایران این یادداشت را در دو بخش ترجمه کرده که قسمت اول آن پیشتر منتشر شد. در ادامه بخش دوم این یادداشت را می‌خوانید:

 
 

 

باغبانی صبورانه

مانند بسیاری از روابط انسانی دیگر، حفظ پیمان‌ها و اتحادها هم نیازمند تلاش است: مدیریت آن‌ها نیازمند صبر، تحمل، مهارت و مانند یک باغ، مراقبت مکرر است. اهمیت منافع اغلب بسیار بالا است و شخصیت رهبران و دیپلمات‌های دخیل می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای داشته باشد. دیپلماسی صرفاً رفتن به مهمانی‌های کوکتل نیست، هرچند معاشرت بخشی از آن است. بلکه عبارت است از کسب شناخت درباره دیگر کشورها و رهبرانشان و یادگیری نحوه مذاکره با آن‌ها.

سرزنش علنی متحدان به خاطر نقایص فرضی‌شان، همانند کاری که معاون رئیس‌جمهور جِی‌دی ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه انجام داد، فرمان دادن و توهین کردن در شبکه‌های اجتماعی، کاری که رئیس‌جمهور تقریباً روزانه انجام می‌دهد، یا علنی کردن نامه‌های ارسالی به رؤسای دیگر کشورها قبل از تحویل آن‌ها، تنها بدبینی را افزایش می‌دهد و روابط شخصی آینده را دشوارتر می‌کند.

اگر کیسینجر نمی‌توانست رابطه‌ای مبتنی بر احترام متقابل با همتای چینی‌اش، ژو ان‌لای، برقرار کند، آغاز روابط میان ایالات متحده و چین در دوره دولت نیکسون ممکن بود سال‌ها به تأخیر بیفتد. مورد نخست‌وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل، و رئیس‌جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت، شاید حتی گویا‌تر باشد. از زمان شروع جنگ در اروپا در سال ۱۹۳۹، چرچیل همان‌طور که خودش گفته بود، مانند یک خواستگار روی جلب روزولت کار می‌کرد. او می‌دانست که برای پیروزی، بریتانیا به منابع آمریکا مانند اسلحه و پول نیاز دارد و در نهایت، با اشتیاق فراوان، آرزوی ورود نیروهای آمریکایی را داشت. و از سوی دیگر، روزولت نمی‌خواست بریتانیایی‌ها شکست بخورند. اگرچه در ابتدا تحت فشار افکار عمومی آمریکا بود که مخالف ورود به جنگ بودند، او اختیارات ریاست‌جمهوری را گسترش داد تا هرچه می‌تواند کمک کند.

تئودور روزولت

در طول جنگ جهانی دوم، این دو رهبر هزاران کیلومتر با کشتی و هواپیما سفر می‌کردند تا یکدیگر و استالین را ملاقات کنند، اغلب با خطر جانی برای خود. بدون رابطه شخصی قوی میان چرچیل و روزولت، کدورت‌ها و اهداف متضادی که در هر اتحاد وجود دارد، برنامه‌ریزی استراتژیک مشترک و کمک‌های نظامی حیاتی آمریکا تحت قانون لند-لیز را به شدت مختل می‌کرد. همکاری میان دو کشور توسط هزاران کارشناس، مدیر، تبلیغاتچی، روشنفکر و نظامی که یاد گرفتند با یکدیگر کار کنند، هرچند نه همیشه به سادگی، تقویت و گسترش یافت.

رابطه عمیق و نادری که جان دیل، نماینده ارشد نظامی بریتانیا در واشنگتن، با جورج مارشال، رئیس ستاد ارتش آمریکا و مهم‌ترین مشاور نظامی روزولت برقرار کرد را در نظر بگیرید. این دو ژنرال توانستند اختلافات عمیق و گاه تند میان همکاران خود و بین رهبران سیاسی‌شان را مدیریت کنند. اگرچه چرچیل و جانشینانش در اهمیت رابطه «ویژه پساجنگ» اغراق می‌کردند، اما این رابطه از آغاز جنگ سرد و عملیات پل هوایی برلین تا سقوط دیوار برلین به شدت به نفع آمریکا و بریتانیا عمل کرد.

اما اتحادها معمولاً فراتر از هدف فوری خود دوام نمی‌آورند. چرچیل و روزولت در تلاش برای ایجاد دوستی پایدارتر با استالین و اتحاد جماهیر شوروی موفقیت چندانی نداشتند. فاصله عمیق بین این دو و دیکتاتوری شوروی بسیار زیاد بود: خاطرات شوروی از مداخله متفقین علیه بلشویک‌ها در پایان جنگ جهانی اول، روابط پرتنش سال‌های بین دو جنگ، و سوءظن‌های عمیق که بخشی ناشی از تاریخ روسیه و بخشی از فرضیات مارکسیستی درباره نبرد نهایی میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم بود، باعث می‌شد روابط عادی تقریباً غیرممکن باشد. نیاز به شکست آلمان نازی و دیکتاتوری نظامی ژاپن تنها چسبی بود که اتحاد بزرگ را کنار هم نگه داشت و وقتی این ضرورت از بین رفت، رابطه نیز پایان یافت. این پدیده در تاریخ بارها تکرار شده است؛ مانند فروپاشی لیگ دِلیان پس از نبرد با پارس‌ها یا جنگ میان کشورهای بالکان در سال ۱۹۱۳ پس از پیروزی بر امپراتوری عثمانی.

اگرچه احساساتی مانند علاقه یا نفرت، تحسین یا تحقیر- که جزء روزمره روابط انسانی‌اند - غیرقابل اندازه‌گیری هستند، اما نقش حیاتی در شکل‌گیری یا فروپاشی اتحادها دارند. دوستی‌های شخصی، احترام و اعتماد متقابل مانند روغنِ ماشین پیچیده‌ای هستند که به دوام اتحادها کمک می‌کند. از سال ۱۹۴۵ رهبران متعدد بریتانیایی و آمریکایی - هارولد مک‌میلان و جان اف کندی، مارگارت تاچر و رونالد ریگان، جورج دبلیو بوش و تونی بلر - روابط خوبی داشتند که همکاری میان دو کشور را تقویت کرد. اما در نبود چنین هماهنگی یا حداقل اندکی اعتماد بین رهبران، روابط می‌تواند به سرعت و به‌طور شگفت‌انگیزی رو به زوال رود، همان‌طور که جهان امروز بار دیگر شاهد آن است.

الکساندر اول روسیه از وضعیت حمایت ناپلئون دلخور بود و به تدریج به سمت دشمنانش متمایل شد. مائو تسه‌تونگ و همکارانش به تدریج از فرضیات برتری و رهبری شوروی در جنبش جهانی کمونیستی ناراضی شدند، در حالی که جانشین استالین، نیکیتا خروشچف، چینی‌ها را حیله‌گر و غیرقابل اعتماد می‌دانست، که از جمله مسائلی بود که به جدایی علنی و تلخ چین و شوروی پس از سال ۱۹۶۲ انجامید.

دونالد ترامپ

ریختن کارت‌ها

از سال ۱۹۴۵، ده‌ها کشور در آسیا، اروپا و خاورمیانه به روابط امنیتی خود با واشنگتن وابسته بوده‌اند. این شامل ۳۱ عضو دیگر ناتو؛ کشورهای آسیایی با اتحادهای رسمی نظامی با آمریکا مانند استرالیا، ژاپن و کره جنوبی؛ و کشورهایی با همکاری‌های نظامی کمتر رسمی اما گسترده با آمریکا، مانند اسرائیل و عربستان سعودی می‌شود. همچنین کشورهایی در سراسر جهان مانند شیلی و ویتنام وجود دارند که به صورت دوستانه با ایالات متحده همکاری کرده‌اند. این تنوع چشمگیر کشورها طی دهه‌ها پس از پایان جنگ جهانی دوم از حمایت و رهبری آمریکا استقبال کرده‌اند، نه فقط به این دلیل که ابرقدرت آمریکایی قوی بود، بلکه به این خاطر که نماینده امید به جهانی بهتر و عادلانه‌تر بود.

با این حال، اکنون این احتمال واقعی وجود دارد که اتحاد غربی به فهرست اتحادهای شکست‌خورده بپیوندد. ترامپ همیشه نسبت به رویکرد تعامل و تبادل در اتحادها احساس ناخوشایندی داشت. بخشی از این موضوع ممکن است به دلیل تجربه شخصی او در کسب‌وکار باشد، جایی که معمولاً رئیس بی‌چون‌وچرای کارها بود. او شرکت‌هایش را با دفاتر کوچک اداره می‌کرد، برخلاف شرکت‌های بزرگ با ساختارها و هیئت‌مدیره‌های بیرونی. در برنامه تلویزیونی‌اش «کارآموز» جمله معروف او «تو اخراجی!» بود.

در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش، ترامپ به ویژه در نشست‌های چندجانبه که مجبور بود با سایر رهبران به عنوان همتایان خود برخورد کند، احساس ناراحتی داشت؛ مانند نشست گروه هفت در کانادا در سال ۲۰۱۸ که دیر رسید و زود رفت اما قبل از آن با سایر رهبران بر سر سیاست‌ها و تعرفه‌های تجاری‌شان بحث و جدل کرد. وقتی او به صورت یک‌جانبه از توافق‌های مهم و با زحمت مذاکره شده مانند توافق پاریس درباره تغییرات اقلیمی و برنامه جامع اقدام مشترک برای محدود کردن ظرفیت هسته‌ای ایران خارج شد، متحدان را بیشتر شوکه کرد (توافقی که شباهت قابل توجهی به توافقی داشت که دوره دوم ریاست‌جمهوری به ایران پیشنهاد کرد، دست‌کم تا زمانی که دست به حمله به سایت‌های هسته‌ای ایران زد).

امروز ترامپ آزادی بیشتری برای عمل بر اساس انگیزه‌های لحظه‌ای خود دارد، زیرا مشاوران باتجربه و مورد احترام که در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش در برابر او ایستاده بودند، جای خود را به درباریان و چاپلوسان داده‌اند. هر از گاهی، ترامپ هنوز مجبور است با قدرت‌های دموکراتیک دیگر یا حتی سازمان‌های چندجانبه سر و کار داشته باشد و آشکارا بی‌علاقگی‌اش نسبت به آن‌ها را نشان داده است. با چند استثنا، دفتر بیضی‌شکل تبدیل به صحنه‌ای برای نمایش سلطه ترامپ شده، و وقتی در نشست‌های بین‌المللی حضور پیدا می‌کند، آن‌ها را تا حد امکان کوتاه نگه می‌دارد.

ترامپ ترجیح می‌دهد روابط بین‌الملل را به صورت مجموعه‌ای از معامله‌ها ببیند؛ ملاقات‌های رودررو یا تماس‌های تلفنی طولانی فقط با یک رهبر، و به وضوح با دیکتاتورهای قدرتمند راحت‌تر از سیاستمداران دموکرات است. اگر لازم باشد، دوستان و دشمنان را با زور و فشار به تسلیم وادار می‌کند، با این فرض که اگر پیشنهاد روی میز به اندازه کافی خوب باشد یا اگر واشنگتن به نظر دست بالا را داشته باشد، آن‌ها مخالفت را کنار می‌گذارند.

کاش همه چیز به این سادگی بود. ملت‌ها همیشه بر اساس آنچه دیگران فرض می‌کنند منافعشان است عمل نمی‌کنند. هیتلر در سال ۱۹۴۰ فکر می‌کرد که بریتانیا چاره‌ای جز تسلیم ندارد، همانطور که پوتین باور داشت اوکراین ظرف چند روز در برابر تهاجم روسیه تسلیم خواهد شد. همانطور که روزولت در زمان مرگش در بهار ۱۹۴۵ فهمیده بود، رهبران می‌توانند منافع را به روش‌های متفاوت تعریف کنند. باورها و تفاوت‌های فرهنگی و شخصی می‌توانند به اندازه عوامل عینی‌تر مثل جمعیت یا جغرافیا اهمیت داشته باشند. استالین از دنیایی بسیار متفاوت آمده بود و تجربه‌ها و اهدافی کاملاً متفاوت از فرزند مرفه یک خانواده قدیمی آمریکایی داشت.

آمریکا ناتو

ویرانی آمریکایی

در دنیای ترامپ، اعتماد و احترام متقابل که برقراری آن دشوار و از بین بردنش آسان است، اهمیتی ندارد. طرف‌ها تنها زمانی با هم همکاری می‌کنند که به نفعشان باشد و تا زمانی که پیشنهاد بهتری پیش نیاید. روسیه مزایای دوستی با ایالات متحده را می‌بیند. متحدان اروپایی غر می‌زنند اما آنچه واشنگتن می‌خواهد انجام می‌دهند، یا خواهند دید که تنها شده‌اند. چین در مذاکرات تجاری وعده می‌دهد که محصولات کشاورزی آمریکایی بخرد چون نمی‌خواهد از بازارهای آمریکا کنار گذاشته شود. و اگر پکن خواهان تایوان باشد، چرا نباید آن را داشته باشد، به شرطی که آمریکا در عوض چیزی دریافت کند؟ به نظر می‌رسد رئیس‌جمهور فرض می‌کند متحدان کنونی و احتمالی روابط بین‌الملل را همان‌طور که او می‌بیند درک می‌کنند: اگر یک دور را ببازی، ممکن است دور بعدی را ببری. با این حال، ملت‌ها مانند افراد، خاطرات طولانی از بی‌عدالتی‌ها یا شکست‌های گذشته دارند، چیزی که خود ترامپ باید بهتر از هر کسی بداند.

اعتماد میان افراد یا کشورها به طور دقیق قابل اندازه‌گیری نیست، اما بدون آن روابط پایدار و سازنده وجود ندارد. در دوران جنگ سرد، مذاکرات بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده درباره کنترل تسلیحات طولانی و دشوار بود، زیرا هیچ‌یک به دیگری اعتماد نداشت. حوادثی مانند پرواز رهگیری شده خلبان آمریکایی بر فراز اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۶۰ یا سرنگونی هواپیمای مسافربری کره در سال ۱۹۸۳ توسط شوروی معمولاً توسط طرف مقابل به عنوان نشانه نیت سوء تعبیر می‌شد. در مقابل، اگرچه تنش‌هایی بین آمریکا و متحدانش وجود داشت، هر یک معمولاً فرض می‌کردند طرف مقابل با حسن نیت عمل می‌کند و تمایل به بحث در مسائل پیچیده و یافتن راه‌حل‌های مورد قبول دوطرف وجود داشت. این وضعیت دیگر امروز وجود ندارد و به آسانی یا سرعت قابل بازسازی نیست.

ایالات متحده اکنون وضعیت مشابهی را تجربه می‌کند که بریتانیا حتی در اوج دوران امپراتوری‌اش با آن روبرو بود. بزرگ‌ترین قدرت نظامی جهان بودن بار سنگینی است و به همین دلیل است که بدهی آمریکا همچنان به سطوحی شگفت‌آور افزایش می‌یابد. قدرت‌های جاه‌طلب، به‌ویژه چین، منابع زیادی را در مسابقه تسلیحاتی هزینه می‌کنند که هر روز گران‌تر می‌شود. و همان‌طور که بارها در تاریخ رخ داده، سایر کشورها وسوسه می‌شوند تا قدرت قدیمی را رها کنند و به قدرت جدید بپیوندند یا علیه آن متحد شوند تا از روند افول آن بهره‌برداری کنند. اگر خصومت فعلی ترامپ نسبت به ائتلاف‌ها ادامه یابد و دولت او به توهین، تحقیر و حتی آسیب اقتصادی به شرکای دیرینه خود ادامه دهد، آمریکا روزبه‌روز تنهاتر خواهد شد.

در نشانه‌ای از آنچه در پیش است، کانادا به تازگی اولین محموله گاز طبیعی مایع خود را به آسیا ارسال کرده است. بریتانیایی‌ها روزی جایگاه خود در جهان را «انزوای باشکوه» می‌نامیدند تا وقتی که فهمیدند هزینه‌های آن بسیار بالا است. ممکن است آمریکا تحت مدیریت ترامپ در قرن خطرناک بیست‌ویکم دریابد که در این شکوه بیش از حد اغراق شده است.

نظرشما
پربازدیدها
آخرین اخبار