
در سطح ظاهری، واکنش چین سریع و همسو با سیاست خارجی کلیاش بود. چین با محکومیت قوی حملات اسرائیل، خواستار آتشبس فوری شد و فعالیت دیپلماتیک گستردهای را در سازمان ملل آغاز کرد. وزیر امور خارجه چین، وانگ یی، تجاوز اسرائیل را نقض قوانین بینالمللی دانست و رئیسجمهور این کشور، شی جینپینگ، نیز در پیامی خواستار کاهش تنشها شد، مواضعی که چین را به عنوان قدرتی مسئول در دفاع از ثبات جهانی معرفی کرد.
به نوشته اندیشکده خاورمیانه، عملکرد چین در درگیری اسرائیل و ایران، کاملاً در چارچوب «بیطرفی فعال» خاص خودش جای میگرفت. با محکوم کردن اسرائیل و درخواست صلح، پکن تصویر خود را به عنوان بازیگری مسئول در عرصه بینالمللی تقویت کرد، بازیگری متعهد به حاکمیت ملی، عدم دخالت و رعایت حقوق بینالملل. چین با استفاده از شورای امنیت سازمان ملل، این مواضع را دنبال کرد و همراه با روسیه و پاکستان خواستار آتشبس فوری و بدون قید و شرط شد. این رویکرد به چین اجازه داد جایگاه اخلاقی بالاتری نسبت به آمریکا داشته باشد، کشوری که حملات هواییاش به تأسیسات هستهای ایران توسط بسیاری تشدیدکننده و ناپایدارکننده تلقی شد.
با این حال، چین فراتر از اعلامیههای رسمی هیچ تلاشی جدی برای میانجیگری میان اسرائیل و ایران نکرد. باوجود توافق همکاری استراتژیک ۲۵ ساله با تهران و تمایل به حفظ دسترسی به انرژی ایران، پکن هیچ اقدامی که بتواند مسیر درگیری را تغییر دهد ارائه نداد. برخلاف آمریکا، چین نه متحدانش را بسیج کرد و نه تضمینهای امنیتی داد. همچنین از روابط اقتصادی خود با هیچیک از طرفین برای فشار برای کاهش تنش استفاده نکرد. پیشنهاد چهار بندی رئیسجمهور شی، گرچه اصول آشنا را تکرار میکرد، مسیر روشنی برای کاهش تنش ارائه نداد.
البته خصومت عمیق، محاسبات و اهداف دو طرف - اسرائیل و ایران - ممکن است هر گونه تلاش آشکار پکن را بیفایده کرده باشد. با این حال، این موضوع نشاندهنده فاصله میان اهداف جهانی چین و تمایلش به درگیر نشدن در تعهدات امنیتی است که میتواند به منافع اصلیاش، بهویژه با پادشاهیهای خلیج فارس و بازارهای بزرگ جهانی، آسیب برساند.

تفاوت آشکار میان عزم عملی آمریکا و دیپلماسی روایی چین از نگاه بازیگران منطقهای دور نخواهد ماند. در حالی که چین تصویری چندقطبی از جهان بر پایه خویشتنداری و توسعه را ترویج میدهد، این آمریکا است که با وجود بسیاری از اشتباهات استراتژیکش، همچنان به دنبال تغییر واقعیات میدانی است. این اختلاف پرسشی ناخوشایند برای پکن ایجاد میکند: آیا قدرتی که نه تنها در زمان بحران از اقدام جسورانه پرهیز میکند، بلکه تجربه عملیاتی، همکاریهای مورد اعتماد و ابزارهای مدیریت بحران لازم برای شکل دادن به نتایج را ندارد، میتواند ادعای رهبری جهانی داشته باشد؟
یکی از دغدغههای اصلی چین در هر درگیری در خاورمیانه، آسیبپذیری در تامین انرژی است. حدود ۴۰ درصد نفت وارداتی چین از این منطقه تأمین میشود و نزدیک به ۲۰ درصد از عرضه نفت جهانی از تنگه هرمز عبور میکند. این جنگ به طور موقت خطر مسدود شدن تنگه هرمز توسط ایران را تشدید کرد و پکن بلافاصله هشدار داد که «تنشهای منطقهای» میتواند بر توسعه اقتصادی جهانی تاثیر منفی بگذارد.

این درگیری یک اصل کلیدی در استراتژی انرژی چین را تأیید کرد: منافع چین آسیبپذیرند اما به طور کامل در معرض شوکهای خاورمیانه نیستند. این آسیبپذیری چین را به تلاش برای تنوعبخشی به مسیرهای انرژی خود، از جمله خطوط لوله زمینی در آسیای مرکزی و کریدور اقتصادی چین-پاکستان (CPEC) ترغیب کرد. همچنین ممکن است این درگیری باعث زنده شدن مجدد علاقه به پروژه خط لوله «قدرت سیبری ۲» شده باشد، پروژهای که به دلیل اختلافات قیمتی و احتیاط پکن نسبت به وابستگی به انرژی روسیه به تعویق افتاده بود. این احتیاط لجستیکی به یک عنصر کلیدی در امنیت ملی چین تبدیل شده است.
با این حال، این درگیری نشان داد که امنیت انرژی همچنان نقطه ضعف نرم چین در بحرانهای جهانی است. اگرچه پکن پیشرفت قابل توجهی در توسعه و کاربرد فناوریهای انرژیهای تجدیدپذیر، به ویژه در حوزه حمل و نقل داشته است، اما بخشهای دیگری مانند پتروشیمی و صنایع سنگین همچنان به نفت به عنوان خوراک نیاز خواهند داشت. تا زمانی که اقتصاد چین تا این حد به نفت خاورمیانه وابسته باشد، در برابر نوسانات غیرقابل کنترل آسیبپذیر باقی خواهد ماند؛ واقعیتی ناخوشایند برای قدرتی که میکوشد خود را از مسیرهای دریایی تحت تسلط آمریکا مستقل کند.
اگر درگیری اسرائیل و ایران بهعنوان آزمونی برای سنجش توان اتحاد مخالف غرب در نظر گرفته شود، شکافهای چشمگیری را نشان داد. بسیاری از تحلیلگران غربی محور پکن، مسکو و تهران را ائتلافی غیررسمی میدانند که میتواند وزنهای در برابر ناتو باشد، اما این جنگ نشانه مثبتی نبود.

امتناع روسیه از حمایت قویتر از تهران، که با اظهارنظر ولادیمیر پوتین مبنی بر اینکه «اسرائیل تقریباً یک کشور روسیزبان است» برجسته شد، دوگانگی رویکرد مسکو در منطقه را نشان داد. چین نیز فاصله خود را حفظ کرد و ثابت کرد که شراکتهای راهبردی لزوماً به معنای اتحاد نیست و اشتراک در نارضایتیها از غرب با اهداف مشترک تفاوت دارد.
چیزی که نمایان میشود، الگوی محافظهکاری استراتژیک است که چین با آن سعی دارد از افراط آمریکا و بیثباتی منطقه بهره ببرد و در عین حال به اندازه کافی فعالیت دیپلماسی انجام دهد تا چهره بیطرفاش را حفظ کند. این محافظهکاری به چین انعطافپذیری میدهد، اما همزمان دامنه نفوذش را محدود میکند.
روابط پکن و تهران را میتوان با نگاه فرصتطلبی محدود درک کرد. سالهاست چین بهعنوان مسیر حیاتی اقتصاد ایران، بهویژه در برابر تحریمهای غربی عمل میکند، اما این رابطه هیچگاه به ظرفیت واقعی خود نرسید. بیاعتمادی، مشکلات داخلی و تمایل چین به حفظ روابط با کشورهای خلیجفارس همکاریها را محدود کرده است. جنگ نیز این محدودیتها را تشدید کرد.

درگیری برای پکن برخی فرصتها را نیز به همراه داشت. کاهش سختگیری در اجرای تحریمهای آمریکا ممکن است به چین اجازه دهد به زودی راحتتر نفت ایران را خریداری کند. مهمتر اینکه درگیری نظامی و افزایش بیاعتمادی نسبت به آمریکا، احتمال نزدیکی ایران به غرب را کاهش داده و به چین اطمینان میدهد که ایران همچنان نقش محدودی در مدار ژئوپلیتیکیاش ایفا خواهد کرد.
اما تردید یا ناتوانی چین در اقدام قاطعانه در بحرانهای خاورمیانه، علیرغم منافع اقتصادی رو به رشد و تعهدات لفظی به ثبات منطقهای، سوالاتی را درباره نقش آیندهاش در این منطقه ایجاد میکند. برای دولتهایی که بین تضمینهای امنیتی غرب و روابط اقتصادی با چین تعادل برقرار میکنند، عدم اقدام پکن میتواند باعث تردید در قابلیت اتکای آن در زمان بحران شود و جذابیتش به عنوان جایگزینی برای آمریکا یا قدرتهای تثبیتشده دیگر را کاهش دهد. به طور کلی، برای کشوری که به دنبال شکل دادن به «نظام جهانی جدید» است، ناکامی در حمایت از حتی نزدیکترین شرکا در دورههای ناپایداری میتواند حرکت چین به سمت چندقطبی شدن را متوقف کند و برداشتها از پکن به عنوان بازیگری محدود - با نفوذ اقتصادی اما ضعف استراتژیک - را تقویت کند.
روابط چین با اسرائیل از پیش از جنگ غزه در اواخر ۲۰۲۳ در مسیر نزولی قرار داشت. فشارهای آمریکا اسرائیل را وادار کرد تا مشارکت چین در بخشهای حساس مانند فناوری پیشرفته و زیرساختهای بندری را محدود کند. انتقادات روزافزون و شدید پکن از رفتار اسرائیل در غزه در جریان جنگ نیز روابط را بیش از پیش تیره کرد و درگیری ژوئن ۲۰۲۵ با ایران اوضاع را بدتر کرد. محکومیت شدید چین علیه حملات اسرائیل، آن را به طور کامل در مقابل یکی از نزدیکترین متحدان واشنگتن قرار داد.

با وجود تنشهای سیاسی، تعامل اقتصادی عملگرایانه ممکن است ادامه یابد. شرکتها و کارآفرینان فناوری اسرائیل احتمالاً به دنبال جذب سرمایه و بازارهای چین خواهند بود، بهویژه اگر سرمایهگذاریهای خطرپذیر آمریکایی محدودتر شود. اما ظاهراً دوران همکاری گسترده چین و اسرائیل به پایان رسیده است. برای چین، این ممکن است ضرر مهمی نباشد. اهمیت راهبردی اسرائیل در برنامههای جهانی پکن محدود است و حفظ اعتبار در میان کشورهای مسلماننشین که بسیاری از آنها از غرب ناامید شدهاند، احتمالاً ارزشمندتر است.
این درگیری فرصتی فراهم کرد تا ایالات متحده و چین مدلهای رقیب رهبری جهانی خود را به نمایش بگذارند. آمریکا با مداخله، تمایل به حمایت از متحدان و نقش محوریاش در خاورمیانه را نشان داد.
در مقابل، چین به برند «عدم مداخله» خود وفادار ماند و بر دیپلماسی، خویشتنداری و چندجانبهگرایی تأکید کرد. این تضاد، محور اصلی روایت جهانی چین است: اینکه این کشور تحمیل نمیکند، اجبار نمیکند و خود را درگیر نمیکند. این موضع در برخی از کشورهای جنوب جهانی مطلوب است؛ جایی که جذابیت چین در وعده توسعه بدون مداخله نهفته است. اما در لحظات بحران، نبود اقدام قاطع - چه به خاطر محدودیتها و چه انتخاب آگاهانه - شک و تردیدهایی درباره اثربخشی چین در شکلدهی به نتایج ایجاد میکند. به نظر نمیرسد ابتکار امنیت جهانی چین (GSI) با تأکید بر «امنیت مشترک، همهجانبه، مبتنی بر همکاری و پایدار» برای محیطی مناسب باشد که هنوز قدرت سخت بر آن حکم میراند.
تمرکز تازه آمریکا بر خاورمیانه ممکن است ظهور نظم پساآمریکایی در منطقه را به تأخیر بیندازد، اما به چین در منطقه هند و اقیانوسیه فرصت استراتژیک میدهد. این فرصت به چین اجازه میدهد نفوذ منطقهای خود را از طریق تعامل اقتصادی و دیپلماسی تقویت کند و خود را به عنوان جایگزینی تثبیتکننده در برابر نظم نظامی محور معرفی نماید.
شاید پایدارترین پیامد این جنگ، تأثیر آن بر فضای جهانی منع گسترش تسلیحات هستهای باشد. حمله به تأسیسات هستهای کلیدی ایران یک دوراهی ایجاد کرده است. یک سناریو تیره است: اینکه ایران، با احساس خیانت از مذاکرات و خطر تکرار حملات، بهعنوان تنها بازدارنده قابلاتکا، برنامه هستهای را توسعه دهد. در این حالت، رقبای منطقهای مانند عربستان سعودی ممکن است همین مسیر را دنبال کنند و این امر منجر به موجی از ریسک گسترش تسلیحات هستهای خواهد شد.

سناریوی دیگر، این است که این حملات فضایی برای یک توافق دیپلماتیک جدید و سختگیرانهتر ایجاد کنند. اما احتمال این سناریو کم است. احتمالاً تهران اکنون مذاکرات را به عنوان یک تله میبیند. اعتماد بهطور کامل فروپاشیده و چین، با وجود فراخوانهایش برای از سرگیری دیپلماسی، فاقد نفوذ و اعتبار یا اراده لازم برای بازگرداندن ایران به میز مذاکره است.
برای چین، این وضعیت پارادوکس عمیقی را در سیاست خارجیاش تشدید میکند. پکن خواهان خاورمیانهای باثبات، دسترسی به انرژی و نظم جهانی مبتنی بر قواعد است. اما نه حاضر است و نه قادر به اجرای قواعد است و بدون شک شرکایش بیش از پیش از منظور پشت پرده حرفهایش آگاه میشوند. در تهران، خاطره انفعال چین باقی خواهد ماند. در ریاض و ابوظبی، احتیاط چین در پذیرش ریسک رصد خواهد شد. و در واشنگتن، محدودیتهای چین در محاسبات آینده لحاظ خواهد شد.
جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل و ایران بیش از یک درگیری منطقهای بود؛ لحظهای تعیینکننده بود که خطوط شکست دینامیکهای نوظهور قدرت جهانی را نمایان کرد. برای چین یادآوری بود که دیپلماسی بدون اهرم نمیتواند نتایج را شکل دهد، شراکت بدون اعتماد شکننده است و آرزوی رهبری جهانی باید با تعهد استراتژیک همراه باشد.
با این حال، چین دستاوردهایی هم داشته است. این درگیری توجه آمریکا را مجدداً به خاورمیانه جلب کرد که ممکن است فشارها را در منطقه هند و اقیانوسیه کاهش دهد. توانایی چین در تعامل اقتصادی با ایران را گسترش داد. به پکن امکان داد تا بر مخالفت خود با استفاده یکجانبه از زور تأکید کند و در عین حال هزینههای مشارکت مستقیم را نپردازد. اما اینها پیروزیهای تاکتیکیاند، نه راهبردی.
این جنگ نقش چین در خاورمیانه را بازتعریف نکرد، بلکه آن را روشنتر کرد. چین یک شریک تجاری، صدای دیپلماتیک و رقیب نظامی-سیستمی غرب است. اما هنوز - و شاید هرگز - یک بازیگر امنیتی تأثیرگذار در این منطقه نیست. این نقش، چه خوب و چه بد، همچنان در اختیار آمریکا است. برای کشورهای حوزه خلیج فارس و دیگران، درس روشن است: وقتی موشکها پرتاب میشوند، چین پاسخگو نیست. و برای چین، پیام به همان اندازه واضح است: اگر میخواهد به آرزوی شکل دادن به نظم جهانی جدید دست یابد، باید حاضر باشد سرمایه دیپلماتیک خود را به طور قاطع به کار گیرد، ریسکهای امنیتی حسابشده را بپذیرد و نشان دهد که نفوذش میتواند در لحظات بحران نتایج را رقم بزند.